جدول جو
جدول جو

معنی منسوق - جستجوی لغت در جدول جو

منسوق
(مَ)
ترتیب داده شده. (آنندراج). مرتب و منظم و منظوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجوق
تصویر منجوق
(دخترانه)
نوعی زینت به شکل گوی کوچک که برای تزیین بر روی لباس گل سر و مانند آنها دوخته یا چسبانده میشود
فرهنگ نامهای ایرانی
دانه های ریز شیشه ای شبیه دانۀ تسبیح که به لباس های زنانه می دوزند، ماهچۀ علم، آنچه بر سر علم نصب کنند، چتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسوق
تصویر متسوق
بازاری، بازرگان، سوداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسوق
تصویر تنسوق
تنسخ، هر چیز نفیس و کمیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
نسخ شده، از بین برده شده، رد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
دارای نسبت، نسبت داده شده، قوم و خویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسوج
تصویر منسوج
بافته شده، نوعی پارچۀ ابریشمی، پارچۀ زری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطوق
تصویر منطوق
ظاهر سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منساق
تصویر منساق
مرتب، یک روش
فرهنگ فارسی عمید
هیچیده بر افتاده از میان رفته نیست کرده شده از بین برده، باطل کرده شده نسخ گردیده، (اصول) رفع حکم ثابت قبلی است بواسطه حکمی دیگر که وارد بر آن میشود (دستور ج 3 ص 356)، بعقیده اهل تناسخ روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
وابسته، خویشاوند، مهر چامه نسبت داده شده، مربوط پیوسته: (امیر ارتق ماردین... و هرچه... بان مضاف و منسوب... تصرف نمود) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 28)، خویشاوند خویش، جمع منسوبین، شعری که شامل عشقبازی با زنان است، نوعی از خطوط اسمی (سلوک مقریزی 718)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوج
تصویر منسوج
بافته تنیده بافته شده، پارچه، جمع (متداول) منسوجات
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتار، مغز سخن نطق کرده شده گفته شده، ظاهر هر سخن مقابل مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوک
تصویر منسوک
نیک شسته
فرهنگ لغت هوشیار
منجوق: ترکی تازی گشته ماهچه سر درفش، افسر، درفش، چتر سایبان، مهرک که بر جامه دوزند گوی و قبه ای که بر سر رایت (درفش) نصب میکردند ماهچه علم، علم رایت درفش: (چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد) (اسدی. رشیدی)، رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند، چتر. سایبان، تاج، گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند، دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منساق
تصویر منساق
خویشاوند، پیرو کشانیده خویشاوند، تابع پیرو سوق یابنده کشانیده
فرهنگ لغت هوشیار
بازاری بازار نشین، سودا گر مرد بازاری، خرنده و فروشنده سوداگر بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی فرهنگ رشیدی این واژه را تازی گشته تنسخ پارسی می داند و آن گونه ای از جامه است که تنزیب نیز خوانده می شود آنندراج تنسخ را پارسی گشته تنسکه هندی می داند و آن جامه ای است گرانبها که از بنگاله آورند و از این روی غیاث بر آن است که هر چیز گرانبها و کمیاب را تنسق گویند ترونده (نادره) هر چیز نفیس تحفه نایاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منساق
تصویر منساق
((مُ))
سوق یابنده، کشانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منساق
تصویر منساق
((مَ))
خویشاوند، تابع، پیرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسوق
تصویر متسوق
((مُ تَ سَ وِّ))
بازاریاب، بازار گرم کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوب
تصویر منسوب
((مَ))
نسبت داده شده، دارای نسبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوج
تصویر منسوج
((مَ))
بافته شده، پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
((مَ))
مطرود شده، رد کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطوق
تصویر منطوق
((مَ))
نطق کرده شده، گفته شده، ظاهر هر سخن، مقابل مفهوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجوق
تصویر منجوق
((مَ یا مُ))
گوی های ریز شیشه ای که به لباس های زنانه می دوزند، ماهچه علم، آنچه که بر سر علم و رایت نصب کنند، چتر، سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
Obsolete
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
obsoleto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
veraltet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
przestarzały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
устаревший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
застарілий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منسوخ
تصویر منسوخ
verouderd
دیکشنری فارسی به هلندی