جدول جو
جدول جو

معنی منسفه - جستجوی لغت در جدول جو

منسفه
(مِ سَ فَ)
آلت برکندن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چک و آن چوبی باشد پنج شاخه که خرمن کوفته را بدان می گردانند و آلت علف افکندن و چیزی است که خرمن کوفته را بدان بر باد دهند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منسف شود، غربال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصفه
تصویر منصفه
منصف، داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشفه
تصویر منشفه
حوله، نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ دَ فَ)
مندف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مندف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ عَ)
زمین زودرویانندۀ گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زمین زودرویانندۀ گیاه و گویند زمینی که گیاه آن دراز گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نسیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منسب و نسیب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
عصا و چوبدستی که بدان ستور رانند. (ناظم الاطباء). عصا. (از اقرب الموارد). عصا بدان جهت که به وی ستور رانند. منساءه. منساءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ فَ)
دستمال. حوله. ج، مناشف. (از اقرب الموارد). رجوع به منشف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ فَ)
دلوی است خرد که بر سر چوبی دراز بندند و بدان آب کشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منازف. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بدان آب کشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ فَ / فِ)
گویی که از پنبه ساخته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ فَ / فِ)
پنبۀ ندف کرده و فراهم آورده که به هندی گاله گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ سِ فَ)
چشم کور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انخساف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِهْ)
نعت فاعلی از اسفاه: طعام مسفه، طعام که بسیار آب خوراند و تشنگی آورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَهْ)
واد مسفه، رودبار پرآب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِهْ)
نعت فاعلی از تسفیه. آن که نادان گرداند یا نسبت نادانی کندبسوی کسی. (از منتهی الارب). و رجوع به تسفیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِهْ)
رجل منفه، مردی که شتر را مانده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ غَ)
دستۀ پر دم مرغ که از آن کلیچه و نان را نشان کنند و گاهی آن آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دسته ای از پرهای دنب مرغ که بدان بر روی کلیچه و نان نقش کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ فِ)
در باز شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). در باز شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ فِ)
برهنه و عریان و بی نوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ظَ فَ)
بوریای سفره مانندی که از برگ خرما سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ فِ)
خون و یا اشک ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسفاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ فَ)
شتر مادۀ سناف بسته (خاص بالناقه فلایقال بعیر مسنف). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِفَ)
تأنیث مسنف. اسب پیش شونده از اسبان. (منتهی الارب) ، زمین قحطرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتر مادۀلاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بکره مسنفه، شتر مادۀ جوان که بر حمل آن ده ماه گذشته و او پستان پرکرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَطْ طَ فَ)
گوشواره پوشیده. (ناظم الاطباء) : وصیفه منطفه، داه یا کنیزک گوشواره پوشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ فَ)
نعت است از تنکیف. منکف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منکف و تنکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ صَ فَ)
زن خدمتکار. ج، مناصف. (ناظم الاطباء). مؤنث منصف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به منصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَهْ)
شتر مانده کرده، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : بعیر منفه، شتر مانده کرده شده. (ناظم الاطباء). جمل منفه، شتر نر مانده و خسته کرده. تأنیث آن منفّهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منیفه
تصویر منیفه
مونث منیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسف
تصویر منسف
سرند، دستگاه بوجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشفه
تصویر منشفه
دستمال رو مال حوله (حمام و جزآن)
فرهنگ لغت هوشیار
منصفه در فارسی مونث منصف: داد مند مونث منصف یا هیئت (هیات) منصفه. در بعض جرایم سیاسی و جز آن گروهی بتعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت داد رسان بمشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند. این نظر جنبه مشورتی دارد و حکم قطعی با داد رسان دادگاه می باشد (رجوع به قانون هیئت منصفه شود) مونث منصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسفه
تصویر منکسفه
مونث منکسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندفه
تصویر مندفه
فرخمیده (پنبه حلاجی شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصفه
تصویر منصفه
((مُ ص فِ))
مؤنث منصف، دارای انصاف
هیئت منصفه: در بعضی جرایم گروهی به تعداد معین از افراد عادی طبق قانون در دادگاه شرکت می کنند و پس از ختم دادرسی با هیئت دادرسان به مشاوره می پردازند و نظر خود را اظهار می کنند
فرهنگ فارسی معین