جدول جو
جدول جو

معنی منسدر - جستجوی لغت در جدول جو

منسدر(مُ سَ دِ)
موی فروهشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتابنده و نرم رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می شتابد و آنکه به شتاب می رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منحدر
تصویر منحدر
فرودآینده، به زیر آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکدر
تصویر منکدر
تیره و تاریک، کنایه از ناخوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسد
تصویر منسد
سد شده، بسته شده، بندآمده
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
صاف کردن و مسطح کردن زمین بوسیلۀ غلطک. (از دزی ج 2 ص 618)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
افکننده. (آنندراج). آنکه می افکند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از شمار افکننده. (آنندراج). آنکه از شمار می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر افکننده دست کسی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه به شمشیر می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه از مال خود بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به اندار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَدد)
بسته شونده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ مینوی ص 47). راه امید از دیگر جوانب مملکت... منسد است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 126). رجوع به انسداد شود.
- منسد شدن، بسته شدن:
به سد آهن ماند دل آن نگار مرا
ز سد آهن او راه وصل شد منسد.
سوزنی.
- منسد گردیدن، بسته شدن: تا طریق رخصت که متروح و متنفس ضعفاست بر طالبان منسد نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ / مِ سَ)
منقار مرغ شکاری. ج، مناسر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). منقار مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). منقار طیور گوشتخوار. (ناظم الاطباء) ، از سی تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀ اسب از سی تا چهل یا از چهل تا پنجاه یا تا شصت یا از صد یا از دو صد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از لشکر که مقدمۀ لشکر بزرگ باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قسمی از سپاه که پیشاپیش سپاه بزرگ حرکت کند و گویند سپاهی که به چیزی برنگذرد مگر آنکه آن را از بیخ برکند. ج، مناسر. گویند: خرج فی مقنب و منسر. و در حدیث آمده است: کلما اظل علیکم منسر من مناسر اهل الشام اغلق رجل منکم بابه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ دَ / مُ حَ دُ / مُ حُ دُ)
جایی که از آنجا فرود روند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که از آنجا فرودمی روند و به نشیب می آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ دِ)
از بالا به زیر آینده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از بالا به نشیب درآمده و سرازیرشونده. (ناظم الاطباء) : ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست. (جهانگشای جوینی). رجوع به انحدار شود.
- منحدر شدن، سرازیر شدن و از بالا به زیر افتادن. (ناظم الاطباء).
- منحدر کردن، سرازیر کردن و از بالا به نشیب انداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مونستر. شهری در آلمان غربی که در ولایت وستفالی واقع است و 204600 تن سکنه و دانشگاهی قدیمی دارد. (از لاروس)
مونستر. ولایتی در کشور جمهوری ایرلند است که 858700 تن سکنه دارد و مرکز کورک است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ جِ)
شعر منسجر، موی فروهشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیوسته رونده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ دِ)
موی فروهشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسترسل. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، جامۀ فروهشته. (آنندراج) (از منتهی الارب). جامۀپایین افتاده. (ناظم الاطباء). رجوع به انسدال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ دِ)
جراحت به شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ فِ)
برهنه و عریان و بی نوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ دُ / مَ دُ)
نام شهری است قریب شهر ختن. (جهانگیری). شهری است به ترکستان قریب به ختا و چین. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان کهنه که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 513 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ دِ)
اندازه شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آفریده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انقدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دِ)
تیره. (آنندراج) (غیاث). تیره شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون شنیدند آن وعید منکدر
چشم بنهادند آن را منتظر.
مولوی.
، شتافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیک دونده. (آنندراج). نیک دویده. (ناظم الاطباء) ، فرورفته شونده و فرودآینده. (آنندراج). فروریخته و فرودآمده. (ناظم الاطباء) ، ستارۀ فرودآینده از هوا. (آنندراج). ستارۀ فرودآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منسد
تصویر منسد
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکدر
تصویر منکدر
تیره تیره شونده، شتابنده، دونده، فروند آینده چون ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیری نشیب سرازیر شونده جایی که از آنجا بپایین روند. از بالا بزیر آینده: فرود آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسد
تصویر منسد
((مُ سَ دّ))
بسته شده، گشوده ناشدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحدر
تصویر منحدر
((مُ حَ دِ))
فرودآینده
فرهنگ فارسی معین
مطابق قرار داد، پیمان، پیمانه
فرهنگ گویش مازندرانی