جدول جو
جدول جو

معنی مندیله - جستجوی لغت در جدول جو

مندیله
(مِ / مَ لَ / لَ)
مندیل:
غیر دستار گه پیچش مندیلۀ او
نیست چیزی که بگیرند و دگر بگذارند.
نظام قاری (دیوان ص 63).
عمامه دست مندیله بسر می زد.
نظام قاری (دیوان ص 139).
رجوع به مندیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیشه
تصویر اندیشه
(دخترانه)
آنچه حاصل اندیشیدن است، فکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردینه
تصویر مردینه
جنس نرینه از انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخیله
تصویر متخیله
قوه ای در ذهن که تخیل را ایجاد کند، قوۀ تخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندیل
تصویر مندیل
دستار، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندیمه
تصویر بندیمه
تکمه، گوی گریبان، بندمه، بندنه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ لَ / لِ)
به معنی مندل که عود خام است. (منتهی الارب). مندل و عود خام. (ناظم الاطباء). عود خام. (الفاظالادویه). رجوع به مندل شود، دایرۀ عزایم خوانان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). دایرۀ عزیمت خوانان و مقدار شش گز در شش گز. رجوع به مندل شود، مطلق دایره را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ دِ لَ / لِ)
نوعی از قماش که از آن خیمه و سایبان سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء). نوعی ازقماش بود. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
دستار که دست پاک کنند به وی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رومال. (غیاث) (آنندراج). پارچه ای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند. ج، منادیل. (از اقرب الموارد). دستمال. روپاک. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوطاهر. ابوالنظیف. (المرصع) :
گر شیردل تر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست.
خاقانی.
، دستار که بر میان بندند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دستارچه که بر میان بندند. (غیاث) (آنندراج) ، دستار خوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سفره. دستار خوان. دستر خوان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دستار. ج، منادیل. (مهذب الاسماء). دستار و عمامه. (ناظم الاطباء). دستار و عمامه. دول بند. سرپایان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گشته گریان ز بنده تا آزاد
مانده عریان ز موزه تا مندیل.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 74).
داری برکی خوب رها کن مندیل
در عیش خوش آویز نه در عمردراز.
نظام قاری (دیوان ص 123).
بر دستار نسوزد بر شمعت مندیل
این مثل خوانده ای کآفت پروانه پر است.
نظام قاری (دیوان ص 125).
آمد و بنشست با مندیل زفت
تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت.
ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 218).
، در دو شاهد زیر از مثنوی مولوی ظاهراً به معنی لنگ و فوطه آمده است که در گرمابه بدان ستر عورت کنند:
میر شد محتاج گرمابه سحر
بانگ زد سنقر هلا بردار سر
طاس و مندیل گل از التون بگیر
تا به گرمابه رویم ای ناگزیر
سنقر آمد طاس و مندیل نکو
برگرفت و رفت با او دو به دو.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 186).
، پارچۀ نادوخته. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
کلمه ای که به استماع آن جبین خوی آرد. ج، مندیات. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه ای که به شنیدن آن پیشانی خوی آورد و عرق کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسواکننده قول باشد یا فعل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شرم آور. مایۀ شرم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جنس نر از انسان مقابل زنینه: که از دستش نخواهد دست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوله
تصویر مجدوله
خوشتراش، سخت بافت نیکبافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدینه
تصویر متدینه
متدینه در فارسی مونث متدین: دیندار مونث متدین جمع متدینات
فرهنگ لغت هوشیار
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
جنس ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره فرفیون که گونه های مختلفش بشکل درختچه می باشد ولی گاهی نمو جالبی کرده و بشکل درخت در می آید و یا ارتفاع 10 متر نیز می رسد این گیاه بومی گرم زمین خصوصا عربستان حبشه هندوسراندیب می باشد، برگهایش کامل و دارای گوشوارک و بیضوی و خشن و بی کرک است. گلهایش دوپایه و پوشیده از کرکهای نازک و دارای نهنج محدب است. گل نرش دارای تعداد زیادی پرچم و گل ماده شامل 3 برچه است. میوه اش به بزرگی نخود و پوشید از غبار قرمز رنگ (تارهای غده یی کوچک میکروسکوپی) است. قسمت مورد استفاده این درخت بشره کپسولهای میوه آن است که شامل تارهای غده یی کرک مانند است و بدین جهت برای به دست آوردن آن میوه رسیده گیاه را به صورت قطعاتی در آورده خشک می کنند و سپس آنها را در سبدی قرار داده برروی یکدیگر مالش می دهند. بر اثر این عمل غباری از اصطکاک میوه ها بر یکدیگر حاصل می گردد که از سوراخهای سبد بر روی پارچه ای که در زیر آن قرار دارد جمع آوری می شود. این گرد حاصل برنگ قرمز یا آجری یا قرمز تیره است. این گرد خاصیت اشتغال شدید دارد و اگر در آب ریخته شود بر سطح آن قرار می گیرد و بر اثر حرارت بوی معطر از آن استشمام می شود. گرد حاصل شامل مقادیر زیادی صمغ (80 درصد) و ماده ای به نام روتلرین یا کامالین یا مالوکسین است. این گرد بهترین داروی نافع کرم کدو و مخصوصا بوتریوسفال است. مقدار زیاد آن دارای اثر مسهل شدید است ولی با تهوع و قی همراه می باشد، پس از مصرف این گرد به منظور رفع کرم کدو خوردن مسهل ضروری نیست. مصرف این گرد بمقدار 6 تا 2 گرم برای اشخاص بالغ و نیم تا 2 گرم برای اطفال 5 تا 10 ساله است قنبلیله ورس کمله کامالا ملوتوس کنبیلا کنبیله قنبیله. توضیح در طب قدیم چون منحصرا گرد این گیاه که زرد رنگ است و گرد و خاک را دارد در تداوی مصرف می شده عامه مردم خیال می کرده اند که نوعی خاک است، گرد (پودر) گیاه قنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضله
تصویر مناضله
تیر اندازی، پوزشخواهی نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
فرهنگ لغت هوشیار
منازله در فارسی: جنگ پیاده فرود آمدن برای مقابله و مقاتله، جنگیدن، مقابله و مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدوله
تصویر معدوله
بازگردیده و عدول کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیشه
تصویر اندیشه
فکر، تصور، گمان، خیال، وهم، تدبیر، رای، عزیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندیسه
تصویر تندیسه
صورت تصویر تمثال، مجسمه، پیکر جثه، کالبد قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیله
تصویر انگیله
تکمه دگمه گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوله
تصویر مندوله
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیمه
تصویر بندیمه
تکمه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندینه
تصویر بندینه
تکمه، گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندیل
تصویر مندیل
مندیل در فارسی: دستمال دستار چه شکوب دستمال، دستار عمامه: (آمد و بنشست با مندیل زفت تیره رنگ و گنده همچون خیک نفت) (بهار 218: 2)، جمع منادیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندیل
تصویر مندیل
((مَ یا مِ))
دستار و عمامه، جمع منادیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندیشه
تصویر اندیشه
((اَ ش ِ))
تفکر، تأمل، ترس، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اندیشه
تصویر اندیشه
فکر، ایده، تفکر، ذهن، تامل
فرهنگ واژه فارسی سره
دستار، سربند، عصابه، عمامه، دستمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستاری که زنان زیر روسری می بستند
فرهنگ گویش مازندرانی
دستار
فرهنگ گویش مازندرانی