مستحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). (نزد فقهاء) عملی است که در نظر شارع انجام دادن آن راجح بر ترک آن است اما ترک آن جایز است. (از تعریفات جرجانی) ، مرده که بر آن گریند و بشمارند نیکیهای وی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، (نزد نحویان) متفجع علیه به ’یا’ یا ’وا’. (از تعریفات جرجانی). کسی که بر او تأسف و غمخواری کنند و تأسف خویش رابه لفظ ’یا’ یا ’وا’ ادا سازند. و این اظهار تأسف را ندبه نامند و البته لفظ ’وا’ مخصوص ندبه و لفظ ’یا’ مشترک بین ندبه و ندا می باشد. و متفجع علیه، یا کسی است که بر فقدان او تأسف خورند و یا کسی است که مرده وابسته به اوست مثل یا زیداه، یا عمرواه، یا حسرتاه، یا مصیبتاه، واویلاه، و حکم مندوب در اعراب و بنا در حکم منادی است و بعضی گفته اند مندوب خود در حکم منادی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد نحویان منادای مندوب آن است که بدان تفجع و اظهار درد شود به لفظ ’یا’ و ’وا’ مانند ’واویلا’. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) ، لفظی که در حالت مصیبت یا گریه به طریق نوحه متلفظ نموده شود. (غیاث) (آنندراج). لفظی که در حالت مصیبت و یا گریه به طریق نوحه تلفظ کنند. (ناظم الاطباء) ، خوانده شده و برانگیخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امر مندوب الیه، کار خوانده شده به سوی آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ، متوجه گشته. (ناظم الاطباء) ، فرستاده شده در لغت مکه. (از اقرب الموارد). آنکه وی را برای مهمی برگزینند و جایی فرستند. رسول. منتخب. فرستاده. فرسته. سفیر. ایلچی. برانگیخته. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگزیده شده. انتخاب شده: او را به مباشرت آن منصب دعوت کردند بدان مسرور و مغرور و از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که به اعتماد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 202). - مندوب شدن، برگزیده شدن. انتخاب شدن. برگزیده شدن برای رسالتی یا اجرای امر مهمی: من بنده بدان رسالت مندوب شدم. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 30 و 31)
مستحب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). (نزد فقهاء) عملی است که در نظر شارع انجام دادن آن راجح بر ترک آن است اما ترک آن جایز است. (از تعریفات جرجانی) ، مرده که بر آن گریند و بشمارند نیکیهای وی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، (نزد نحویان) متفجع علیه به ’یا’ یا ’وا’. (از تعریفات جرجانی). کسی که بر او تأسف و غمخواری کنند و تأسف خویش رابه لفظ ’یا’ یا ’وا’ ادا سازند. و این اظهار تأسف را ندبه نامند و البته لفظ ’وا’ مخصوص ندبه و لفظ ’یا’ مشترک بین ندبه و ندا می باشد. و متفجع علیه، یا کسی است که بر فقدان او تأسف خورند و یا کسی است که مرده وابسته به اوست مثل یا زیداه، یا عمرواه، یا حسرتاه، یا مصیبتاه، واویلاه، و حکم مندوب در اعراب و بنا در حکم منادی است و بعضی گفته اند مندوب خود در حکم منادی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد نحویان منادای مندوب آن است که بدان تفجع و اظهار درد شود به لفظ ’یا’ و ’وا’ مانند ’واویلا’. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) ، لفظی که در حالت مصیبت یا گریه به طریق نوحه متلفظ نموده شود. (غیاث) (آنندراج). لفظی که در حالت مصیبت و یا گریه به طریق نوحه تلفظ کنند. (ناظم الاطباء) ، خوانده شده و برانگیخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - امر مندوب الیه، کار خوانده شده به سوی آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ، متوجه گشته. (ناظم الاطباء) ، فرستاده شده در لغت مکه. (از اقرب الموارد). آنکه وی را برای مهمی برگزینند و جایی فرستند. رسول. منتخب. فرستاده. فرسته. سفیر. ایلچی. برانگیخته. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگزیده شده. انتخاب شده: او را به مباشرت آن منصب دعوت کردند بدان مسرور و مغرور و از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که به اعتماد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 202). - مندوب شدن، برگزیده شدن. انتخاب شدن. برگزیده شدن برای رسالتی یا اجرای امر مهمی: من بنده بدان رسالت مندوب شدم. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 30 و 31)
زمین فراخ و یقال لی عنها مندوحه، ای سعه و یقال ایضاً ان فی المعاریض لمندوحه عن الکذب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین فراخ. (آنندراج) : ارض مندوحه، زمین فراخ دور. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء)
زمین فراخ و یقال لی عنها مندوحه، ای سعه و یقال ایضاً ان فی المعاریض لمندوحه عن الکذب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین فراخ. (آنندراج) : ارض مندوحه، زمین فراخ دور. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء)
تأنیث منصوب. ج، منصوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوب و منصوبات شود، حیله و گویند: ’سوی فلان منصوبه’ و آن در اصل صفت دام شکار است و سپس در معنی اسم به کار رفته مانند دابه و عجوز. (از اقرب الموارد)
تأنیث منصوب. ج، منصوبات. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوب و منصوبات شود، حیله و گویند: ’سوی فلان منصوبه’ و آن در اصل صفت دام شکار است و سپس در معنی اسم به کار رفته مانند دابه و عجوز. (از اقرب الموارد)
بر وزن و معنی منصوبه است که درست و خوب نشستن نقش و کار و مهمات باشد. (برهان) (آنندراج). انتظام و ترتیب و نظم و وضع خوش و تدبیر نیک و طرز و طور پسندیده و خجسته. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی هفتم نرد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف منصوبه. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به منصوبه شود
بر وزن و معنی منصوبه است که درست و خوب نشستن نقش و کار و مهمات باشد. (برهان) (آنندراج). انتظام و ترتیب و نظم و وضع خوش و تدبیر نیک و طرز و طور پسندیده و خجسته. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی هفتم نرد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف منصوبه. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به منصوبه شود
چیزی برپاکرده شده. منصوبه، تدبیر کار. (غیاث) (آنندراج) ، یکی از هفت بازی نرد. (فرهنگ رشیدی). نام بازی هفتم از هفت بازی نرد. (غیاث) (آنندراج). بازی ششم ازهفت بازی نرد. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (غیاث). به معنی شطرنج. (آنندراج) : شد خاطر تو پاسخ منصوبۀ شطرنج شد فکرت تو حاصل آرایش معدن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 636). کنیزک هر فرزین بند که دانست می کرد و هر منصوبه که شناخت می ساخت. (سندبادنامه ص 160). چو بهرام این چنین شطرنج را باخت ملک پرویز منصوبۀ دگر ساخت بدان آمد که یک منصوبه بازد که با پیلان بهم شهمات سازد در آن گرمی که بهرام اسب می تاخت به بازی شاه را منصوبه ای ساخت. نظامی. چنان پنداشت آن منصوبه را شاه که خسروباخت آن شطرنج ناگاه. نظامی. اما شطرنجی باختند که به منصوبۀ شهامت خصم شهمات شد. (جوامعالحکایات عوفی ج 1 ص 18 و 19) ، بساط شطرنج و این مجاز است و با لفظ نشستن و چیدن و پیش شدن و باختن و دیدن و پیش بردن مستعمل. (آنندراج) : منصوبۀ شگفت عدو باز چیده بود لیک از مرمدی همه لعل تباه کرد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 173). منصوبه در این عرصه که چیده است چنین کز دل برد آرام و دل آرام دهد. ملاطغرا (از آنندراج). ، درست و خوب نشستن نقش کار و مهمات و ظاهر آن است که به معنی اندیشۀ نیک باشد چه فائدۀ آن خواه مترتب شود یا نشود. (آنندراج) ، قصد و آهنگ و نیت و عزم و آرزو و خواهش و اندیشه و فکر و تدبیر. (ناظم الاطباء)
چیزی برپاکرده شده. منصوبه، تدبیر کار. (غیاث) (آنندراج) ، یکی از هفت بازی نرد. (فرهنگ رشیدی). نام بازی هفتم از هفت بازی نرد. (غیاث) (آنندراج). بازی ششم ازهفت بازی نرد. (ناظم الاطباء) ، بازی شطرنج. (غیاث). به معنی شطرنج. (آنندراج) : شد خاطر تو پاسخ منصوبۀ شطرنج شد فکرت تو حاصل آرایش معدن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 636). کنیزک هر فرزین بند که دانست می کرد و هر منصوبه که شناخت می ساخت. (سندبادنامه ص 160). چو بهرام این چنین شطرنج را باخت ملک پرویز منصوبۀ دگر ساخت بدان آمد که یک منصوبه بازد که با پیلان بهم شهمات سازد در آن گرمی که بهرام اسب می تاخت به بازی شاه را منصوبه ای ساخت. نظامی. چنان پنداشت آن منصوبه را شاه که خسروباخت آن شطرنج ناگاه. نظامی. اما شطرنجی باختند که به منصوبۀ شهامت خصم شهمات شد. (جوامعالحکایات عوفی ج 1 ص 18 و 19) ، بساط شطرنج و این مجاز است و با لفظ نشستن و چیدن و پیش شدن و باختن و دیدن و پیش بردن مستعمل. (آنندراج) : منصوبۀ شگفت عدو باز چیده بود لیک از مرمدی همه لعل تباه کرد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 173). منصوبه در این عرصه که چیده است چنین کز دل برد آرام و دل آرام دهد. ملاطغرا (از آنندراج). ، درست و خوب نشستن نقش کار و مهمات و ظاهر آن است که به معنی اندیشۀ نیک باشد چه فائدۀ آن خواه مترتب شود یا نشود. (آنندراج) ، قصد و آهنگ و نیت و عزم و آرزو و خواهش و اندیشه و فکر و تدبیر. (ناظم الاطباء)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت