جدول جو
جدول جو

معنی مندل - جستجوی لغت در جدول جو

مندل
خطی که عزایم خوانان دور خود می کشند و میان آن خط می نشینند و دعا یا افسون می خوانند، برای مثال ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بود به سان سراب (رودکی - ۵۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
مندل
(مَ دَ)
گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان). زکریابن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده که مندل شهری است در زمین هند که عود در آنجا بسیار است و آن را عود مندلی گویند و آن عود نه در زمین هند می روید بلکه نبات آن در جزیره ای است ورای خط استوا و آب، آن را به مندل می آورد و اگر تر قلعکرده باشند آن را قامرونی خوانند و اگر خشک قلع کرده باشند آن را مندلی نامند. (فرهنگ جهانگیری). در قاموس مندل به معنی بلد و عود هر دو گفته و اصح آن است که نام شهری است و به کثرت استعمال بر عود نیز اطلاق کنند و لهذا آن را عود مندلی خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). شهری است به هند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شهری است خرد از پادشایی قامرون (به هندوستان) از او عود مندلی خیزد و این شهر بر کران دریاست. (حدود العالم). شهری است به هند که از آن عود نیکو خیزد که آن را مندلی گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مندل
(مِ دِ)
گرگور یوهان. راهب و گیاه شناس اتریشی (1822-1884م.) که آزمایشهای فراوان و بسیار دقیقی بر روی گیاهان دورگه انجام داد و کیفیت توارث را میان گیاهان تحقیق کرد و به کشف قانون توارث موفق گردید که به نام او مشهورگردید. (از لاروس). رجوع به مندلیسم و نیز رجوع به بیولوژی وراثت ج 1 ص 36 و 81 و 84 و 114 و 240 و 208 و صفحات دیگر و گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 218 و 219 شود
لغت نامه دهخدا
مندل
(مُ دَل ل)
راه نموده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلال شود، اجازت یافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مندل
(مَ دَ)
موزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مندل
(مَدِ)
نوعی از قماش و در فرهنگ سروری گفته قماشی که از آن سایبان کنند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مندل
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
فرهنگ لغت هوشیار
مندل
((مَ دَ))
مندله، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند
تصویری از مندل
تصویر مندل
فرهنگ فارسی معین
مندل
آبگیر، حوضچه ی طبیعی، نقطه ای از بلندی نی که آب از شکاف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جندل
تصویر جندل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان درگاه فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مندا
تصویر مندا
(پسرانه)
مرکب از من (خداوند) + ا (پسوند اتصاف)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبدل
تصویر مبدل
عوض شده، تبدیل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منال
تصویر منال
مال و دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معدل
تصویر معدل
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ لِ)
آنکه می گذرد و پیش می رود در رفتن و دویدن. (ناظم الاطباء) ، هر آنچه بیرون می افتد و ازجای خود برمی آید مانند روده از شکم و شمشیر از غلاف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، توجبه و یا گروه سواران که به ناگاه رسد و هجوم آورد. (ناظم الاطباء). رجوع به اندلاق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
مرغی است بهند که در آتش نمی سوزد. (برهان) (منتهی الارب). رجوع به سمندر، سمندول، سمندوک، سمندور و سمندون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دست در دستار خوان مالیدن. (تاج المصادر بیهقی). پاک کردن دست را بمندیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندل. تمسح. (اقرب الموارد). خشک کردن روی را با رومال و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انما کره التمندل بعد الوضوء لان کل قطره توزن. (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 240، یادداشت ایضاً) ، دستار در سربستن. (تاج المصادر بیهقی). دستار بر میان بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کسائی آرد: تندل بالمندیل وتمندل، اذا شده برأسه و اعتم به. (اقرب الموارد). یعنی استوار کردن مندیل بر سر و عمامه بستن بر آن
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
مرد خودرای سخن ناشنو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی فکر ورویت در کاری درآینده، درافتنده با کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به اندلاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلِ)
شکم کلان و برون آمده و فروهشته. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیر بیرون آمده از نیام، زبان بیرون آمده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
شیر خرامان و آهسته رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
چیزی لغزنده و از دست افتنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر چیز که بلغزد و از دست بیفتد و لغزان. (ناظم الاطباء). رجوع به اندلاص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ لَ / لِ)
به معنی مندل که عود خام است. (منتهی الارب). مندل و عود خام. (ناظم الاطباء). عود خام. (الفاظالادویه). رجوع به مندل شود، دایرۀ عزایم خوانان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). دایرۀ عزیمت خوانان و مقدار شش گز در شش گز. رجوع به مندل شود، مطلق دایره را نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ دِ لَ / لِ)
نوعی از قماش که از آن خیمه و سایبان سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء). نوعی ازقماش بود. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ / مَ)
شهرستانی در عراق واقع در استان دیالی. در حدود 56000 تن سکنه و باغهای میوه دارد. مرکز آن شهر مندلی است که 8000 تن سکنه دارد. (از الاعلام المنجد) : نشان حکومت شیراز را از عقب امیرزاده رستم به عراق عرب ارسال داشت و در مندلی، آن مثال به امیرزاده رستم رسیده شاهزاده عنان عزیمت به صوب فارس انعطاف داد... اما سلطان احمد جلایر که حاکم بغداد بود چون خبر استیلای امیرزاده رستم را بر مندلی و بعضی دیگر حدود عراق عرب شنید اضطرابی عظیم به وی راه یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 484 و 485)
لغت نامه دهخدا
سمندر آذرشین جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندلی
تصویر مندلی
منسوب به مندل: (عود مندلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندل
تصویر دندل
گل میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندل
تصویر جندل
سنگ عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندل
تصویر اندل
گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حندل
تصویر حندل
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندل
تصویر شندل
چکاوک فرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته کاسنی ها دارای گلهایی زرد رنگ یا صورتی و میوه یی مخروطی شکل و پرز دار و کشیده. ریشه این گیاه مستقیم و ضخیم و نسبه طویل و محتوی مقادیری مواد اندوخته یی است و از این جهت مورد استعمال غذایی دارد. در ریشه مندلک بیشتر اینولین ذخیره میشود. علاوه بر ریشه برگها و جوانه های تازه گیاه مزبور نیز در تهیه نوعی سالاد مصرف میشوند و بعلاوه بجای برگ توت برگ این گیاه را میتوان بمصرف تغذیه کرم ابریشم رسانید سلسفی اسود دبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منال
تصویر منال
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
فندق وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی