ماه گرفته. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته است طوطیکان با حدیث قمریکان با انین. منوچهری. من شدم عاشق بر آن خورشیدروی کابروان دارد هلال منخسف. خاقانی. مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری. خاقانی. هلال منخسف ار ممکن است آن خط تست که کرد ناگه با جرم آفتاب قران. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 302). - منخسف شدن ماه، گرفتن ماه. (ناظم الاطباء) : گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد گفتا خسوف نیست، مه از غالیه نقاب. عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10). میان شما خاک چون حایل آمد قمر منخسف شدتو جاوید مانی. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 417). - منخسف گردیدن ماه، منخسف شدن ماه: در جهان جز روی و ابروی تو هرگز کس ندید غرۀ ماهی که در وی منخسف گردد هلال. ابن یمین. رجوع به ترکیب قبل شود
ماه گرفته. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته است طوطیکان با حدیث قمریکان با انین. منوچهری. من شدم عاشق بر آن خورشیدروی کابروان دارد هلال منخسف. خاقانی. مه قدم و فلک ردا وز تف آفتاب و ره چهره چو ماه منخسف یافته رنگ اسمری. خاقانی. هلال منخسف ار ممکن است آن خط تست که کرد ناگه با جرم آفتاب قران. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 302). - منخسف شدن ماه، گرفتن ماه. (ناظم الاطباء) : گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد گفتا خسوف نیست، مه از غالیه نقاب. عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10). میان شما خاک چون حایل آمد قمر منخسف شدتو جاوید مانی. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 417). - منخسف گردیدن ماه، منخسف شدن ماه: در جهان جز روی و ابروی تو هرگز کس ندید غرۀ ماهی که در وی منخسف گردد هلال. ابن یمین. رجوع به ترکیب قبل شود
سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء) ، در اساس گوید غربال بزرگ. (از اقرب الموارد)
سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء) ، در اساس گوید غربال بزرگ. (از اقرب الموارد)
کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود
کور چشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشم کور. (ناظم الاطباء) ، کسی که خسیف یابد چاه را و خسیف چاه بسیارآب است در زمین سنگناک که آب آن منقطعنشود. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سنگ چاه می کند و به آبی می رسد که لاینقطع جریان دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخساف شود
آنکه از بن برمی کند بنا را و آن را زیر و زبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنکه آهسته سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
آنکه از بن برمی کند بنا را و آن را زیر و زبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنکه آهسته سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی. منوچهری. آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق. منوچهری
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی. منوچهری. آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق. منوچهری