- منحوس
- بدشگون
معنی منحوس - جستجوی لغت در جدول جو
- منحوس
- مرخشه آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد بر تو مرخشه (منجیک) بد اختر چو تو اختر خویشتن را کنی بد مدار از فلک چشم نیک اختری را (ناصر خسرو) شوم نا میمون بد اختر. یا ایام منحوس (منحوسه)، بنظر قدما در ماههای قمری روزهای ذیل نحس بشمار میرفتند: (هفت روزی نحس باشد در مهی زان حذر کن تانیابی هیچ رنج. {} سه و پنج و سیزده با شانزده بیست و یک با بیست و چار و بیست و پنج) (نصاب. چا. کاویانی 58) توضیح نحس (شوم است) فعل لازم است و اسم مفعول از آن در عربی نیامده و صفت از آن نحس و نحیس است
- منحوس ((مَ))
- شوم، بدیمن
- منحوس
- شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سبز پا، تخجّم، نامبارک، بدقدم، نامیمون، نافرّخ، شنار، مرخشه، شمال، بدشگون، بدیمن، مشئوم، نحس، پاسبز، سبز قدم، خشک پی، مشوم، سیاه دست، بداغر، میشوم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث منحوس، جمع منحوسات
نگونسار، سرنگون، واژگونه، سرازیر شده
ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند
چامه دزد سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: (غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید،) (خاقانی. سج. 166)
لاغر نزار
نیزه، گوشت رفته لاغر، گوشت آگنده فربه از واژگان دو پهلو
ترنجیده، رونده
نحر کرده شده گلو بریده، نحر اجتماع جدع و کشف است. در مفعولات} لا {بماند: (فع {بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده} از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند) (المعجم. مد. چا. 43: 1)
تراشیده شده تراشیده شده نجاری شده
دمر دمرو نگونسار نگونسار شده سرنگون، شکلی است از اشکال رمل
کم گوشت: مرد
تراشیده شده
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفعولات به فع تبدیل شده است، پیش سینه، قسمت بالای سینه
نحس ها، نامبارک ها، شوم ها، بد قدم ها، جمع واژۀ نحس
بر کنده، ریخته شونده
جمع نحس، مرخشگان جمع نحس مقابل سعود: و ایام نحوس به اوقات سعودبدل گردد
جمع منحوسه (منحوس)