معنی منحوس - فرهنگ فارسی عمید
معنی منحوس
- منحوس مَنحوس
- شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سبز پا، تخجّم، نامبارک، بدقدم، نامیمون، نافرّخ، شنار، مرخشه، شمال، بدشگون، بدیمن، مشئوم، نحس، پاسبز، سبز قدم، خشک پی، مشوم، سیاه دست، بداغر، میشوم شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سَبز پا، تَخَجُّم، نامُبارَک، بَدقَدَم، نامِیمون، نافَرُّخ، شَنار، مَرَخشِه، شِمال، بَدشُگون، بَدیُمن، مَشئوم، نَحس، پاسَبز، سَبز قَدَم، خُشک پِی، مَشوم، سیاه دَست، بَداُغُر، مَیشوم
فرهنگ فارسی عمید