- منحوت
- تراشیده شده تراشیده شده نجاری شده
معنی منحوت - جستجوی لغت در جدول جو
- منحوت ((مَ))
- تراشیده شده، نجاری شده
- منحوت
- تراشیده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدشگون
ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند
از بیخ بر کنده، داراک برده
چامه دزد سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: (غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید،) (خاقانی. سج. 166)
لاغر نزار
نیزه، گوشت رفته لاغر، گوشت آگنده فربه از واژگان دو پهلو
ترنجیده، رونده
مرخشه آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد بر تو مرخشه (منجیک) بد اختر چو تو اختر خویشتن را کنی بد مدار از فلک چشم نیک اختری را (ناصر خسرو) شوم نا میمون بد اختر. یا ایام منحوس (منحوسه)، بنظر قدما در ماههای قمری روزهای ذیل نحس بشمار میرفتند: (هفت روزی نحس باشد در مهی زان حذر کن تانیابی هیچ رنج. {} سه و پنج و سیزده با شانزده بیست و یک با بیست و چار و بیست و پنج) (نصاب. چا. کاویانی 58) توضیح نحس (شوم است) فعل لازم است و اسم مفعول از آن در عربی نیامده و صفت از آن نحس و نحیس است
نحر کرده شده گلو بریده، نحر اجتماع جدع و کشف است. در مفعولات} لا {بماند: (فع {بجای آن بنهند وفع چون از مفعولات خیزد آنرا منحور خوانند یعنی گلو بریده} از بهر آنک بدین زحاف ازین جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آنرا نحر خواندند) (المعجم. مد. چا. 43: 1)
رنده از ابزار های درود گری
مانیوک
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سبز پا، تخجّم، نامبارک، بدقدم، نامیمون، نافرّخ، شنار، مرخشه، شمال، بدشگون، بدیمن، مشئوم، نحس، پاسبز، سبز قدم، خشک پی، مشوم، سیاه دست، بداغر، میشوم
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفعولات به فع تبدیل شده است، پیش سینه، قسمت بالای سینه
بخشش عطا: (و حکم او (خدای) راست در راندن منحت و محنت) (بیهقی. فض. 2)
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داد و دهش، جدوا، صفد، برمغاز، فغیاز، بغیاز، عتق، بذل، دهشت، عطیّه، اعطا، احسان، سماحت، داشاد، داشات، داشن، جود