انحطاطیافته. انحطاطیابنده. پست شونده. پست شده. به زیر آمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از مرتبۀ خویش منحط شود و به مراتب بهایم رسد یا فروتر از آن آید. (اخلاق ناصری) ، دوش نیکو. (منتهی الارب) : منکب منحط، دوش بهترین دوشها. (ناظم الاطباء). منکب منحط، ای لطیف متناسب. (محیطالمحیط). المنحط من المناکب، المستقل الذی لیس بمرتفع و لامستقل، و هو احسنها. (معجم متن اللغه) ، فرودآمده در منزل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کم بهاشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، شتری که به کشیدن مهار سوی نشیب رود و یا به شتاب رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
انحطاطیافته. انحطاطیابنده. پست شونده. پست شده. به زیر آمده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از مرتبۀ خویش منحط شود و به مراتب بهایم رسد یا فروتر از آن آید. (اخلاق ناصری) ، دوش نیکو. (منتهی الارب) : منکب منحط، دوش بهترین دوشها. (ناظم الاطباء). منکب منحط، ای لطیف متناسب. (محیطالمحیط). المنحط من المناکب، المستقل الذی لیس بمرتفع و لامستقل، و هو احسنها. (معجم متن اللغه) ، فرودآمده در منزل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کم بهاشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، شتری که به کشیدن مهار سوی نشیب رود و یا به شتاب رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نقطه گذارده و منقوط، نقطه دار. (ناظم الاطباء). بانقطه. نقطه نقطه. خال خال. خالدار. نقطه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای نقطه ها: گر ماه در لباس کبود منقط است تو شاه در قبای نسیج مغرقی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 513). زلف تو داود دیگراست که دارد عاج منقط به زیر ساج معقد. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 187). ببین چون ره صید مجروح، راهم منقط ز بس قطره های مقطر. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 143). منقط از شرر گام او هوا به شهاب منقش از اثر نعل او زمین به هلال. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1ص 242). از اشکشان چو سیب گذرها منقطش وز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش. خاقانی. از شقۀ اخضر آسمان و شعر منقط اختران... برتر آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 404). شاهین که امیر سلاح دیگر جوارح الطیور بود کلاه زرکشیده در سرکشیده و قزاگند منقط مکوکب پوشیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 285). - چرخ منقط، آسمان پرنقطه از ستاره ها: زخمه گه چرخ منقط مباش از خط این دایره در خط مباش. نظامی. - مکان منقط، جای خجکدارگردیده از گیاه پاره ها. (ناظم الاطباء). - منقط شدن، نقطه دار شدن: روح بی جسمش معذب شد به زندان سقر جسم بی روحش منقط شد به دندان کلاب. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 67). - منقط گردانیدن، نقطه دار گردانیدن: سیلاب سیلان عرق فراش را چون لگن منقط گردانیده. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 109)
نقطه گذارده و منقوط، نقطه دار. (ناظم الاطباء). بانقطه. نقطه نقطه. خال خال. خالدار. نقطه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای نقطه ها: گر ماه در لباس کبود منقط است تو شاه در قبای نسیج مغرقی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 513). زلف تو داود دیگراست که دارد عاج منقط به زیر ساج معقد. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 187). ببین چون ره صید مجروح، راهم منقط ز بس قطره های مقطر. عمعق (دیوان چ نفیسی ص 143). منقط از شرر گام او هوا به شهاب منقش از اثر نعل او زمین به هلال. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1ص 242). از اشکشان چو سیب گذرها منقطش وز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش. خاقانی. از شقۀ اخضر آسمان و شعر منقط اختران... برتر آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 404). شاهین که امیر سلاح دیگر جوارح الطیور بود کلاه زرکشیده در سرکشیده و قزاگند منقط مکوکب پوشیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 285). - چرخ منقط، آسمان پرنقطه از ستاره ها: زخمه گه چرخ منقط مباش از خط این دایره در خط مباش. نظامی. - مکان منقط، جای خجکدارگردیده از گیاه پاره ها. (ناظم الاطباء). - منقط شدن، نقطه دار شدن: روح بی جسمش معذب شد به زندان سقر جسم بی روحش منقط شد به دندان کلاب. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 67). - منقط گردانیدن، نقطه دار گردانیدن: سیلاب سیلان عرق فراش را چون لگن منقط گردانیده. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 109)
نحطه رسیده از اسب و شتر. (منتهی الارب). اسب و یا شتر گرفتار بیماری نحطه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نحطهرسیده از اسب و شتر. و نحطه بیماریی است در سینۀ اسب و شتر. (آنندراج). رجوع به منحوط شود
نحطه رسیده از اسب و شتر. (منتهی الارب). اسب و یا شتر گرفتار بیماری نحطه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نحطهرسیده از اسب و شتر. و نحطه بیماریی است در سینۀ اسب و شتر. (آنندراج). رجوع به منحوط شود