بگشته. فروگردیده. (زمخشری). خمیده و برگشته شونده. (آنندراج) (غیاث). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون. (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده. کج رونده. کج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مرد می برگزارد و پدریان منخزل بودند و منحرف... (تاریخ بیهقی چ فیاض 420). مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهی منحرف نه. (مصباح الهدایه چ همایی ص 58). - مزاج منحرف، بیمارشده. مریض گشته. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحرف ارکان، چیزی که ارکان آن از استقامت خارج گردیده باشد. آنچه که پایه هایش خمیده و کج شده باشد: ز شرم بیت معمورت طبایع منحرف ارکان ز رشک سقف مرفوعت شده هفت آسمان درهم. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 336). - منحرف افتادن، منحرف شدن: بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد. (اخلاق ناصری). رجوع به ترکیب بعد شود. - منحرف شدن، برگشتن و خمیده شدن. (ناظم الاطباء). پیچیدن. کج شدن. میل کردن از. بیرون شدن از استقامت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بینا و نابینا که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند هرچند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم. (اخلاق ناصری). تا مزاج به کلی از قرار اصل منحرف نشود تغییر نپذیرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13). - منحرف کردن،کج کردن. کیبیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحرف گردیدن (گشتن) ، منحرف شدن: به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 110). پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت نوع خود کند بر وجه تعاون والا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد. (اخلاق ناصری). اگر به کلی خواب از نفس منع کنند. مزاج از اعتدال منحرف گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 281). و هر گاه که مزاج دل به محبت و میل به دنیا منحرف گردد... علم سبب زیادتی مرض هوا گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 58). رجوع به ترکیب قبل شود. ، آنکه از راه راست و پاکدامنی بیرون شده. آنکه بر طریق عفت و تقوی نباشد. - منحرف شدن، از طریق عفت و تقوی یک سو شدن. ، (اصطلاح هندسه) شکل مربعی که دو ضلع آن غیر متساوی و موازی باشند. (ناظم الاطباء). شکل مسطحی دارای چهار ضلع که نه مربع و نه مستطیل و نه معین و نه شبه معین باشد (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر مربعی که خارج از حدود مربع صحیح و مربع مستطیل و مربع معین و مربع شبه معین باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چهار سوها چند گونه اند. نخستین مربع است که متساوی الاضلاع گویند و این آن است که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشند و زاویۀ هر چهار قائمه باشد. بر مثال خشت و هر دو قطر که از زاویه ای برآید همچند یکدیگر باشند. و دیگر مستطیل که درازا دارد و این آن است که هر چهار زاویۀ او قائمه باشند و هر دو قطر متساوی و هر پهلویی از او آن پهلو را راست باشد که برابر اوست و مخالف آن را که بدو پیوندد. و سه دیگر معین است و این آن است که هر چهار پهلوی او راست باشند و هر دو قطر او یکدیگر را نه راست بود و همه زاویه های او نه قائمه. و چهارم مانندۀ معین است و این آن است که هر دو قطر او نه راست بود و هر دو ضلع برابر، یکدیگر را راست باشند و دیگر مخالف و هر چه از چهار پهلوها جز این باشد او را منحرف خوانند... (التفهیم ص 11). ذوزنقه. رجوع به ذوزنقه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد صرفیان، اسم حرفی از حروف هجا یعنی لام است زیرا که زبان در موقع نطق بدان، منحرف می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بگشته. فروگردیده. (زمخشری). خمیده و برگشته شونده. (آنندراج) (غیاث). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون. (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده. کج رونده. کج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مرد می برگزارد و پدریان منخزل بودند و منحرف... (تاریخ بیهقی چ فیاض 420). مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهی منحرف نه. (مصباح الهدایه چ همایی ص 58). - مزاج منحرف، بیمارشده. مریض گشته. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحرف ارکان، چیزی که ارکان آن از استقامت خارج گردیده باشد. آنچه که پایه هایش خمیده و کج شده باشد: ز شرم بیت معمورت طبایع منحرف ارکان ز رشک سقف مرفوعت شده هفت آسمان درهم. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 336). - منحرف افتادن، منحرف شدن: بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد. (اخلاق ناصری). رجوع به ترکیب بعد شود. - منحرف شدن، برگشتن و خمیده شدن. (ناظم الاطباء). پیچیدن. کج شدن. میل کردن از. بیرون شدن از استقامت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بینا و نابینا که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند هرچند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم. (اخلاق ناصری). تا مزاج به کلی از قرار اصل منحرف نشود تغییر نپذیرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13). - منحرف کردن،کج کردن. کیبیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحرف گردیدن (گشتن) ، منحرف شدن: به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 110). پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت نوع خود کند بر وجه تعاون والا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد. (اخلاق ناصری). اگر به کلی خواب از نفس منع کنند. مزاج از اعتدال منحرف گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 281). و هر گاه که مزاج دل به محبت و میل به دنیا منحرف گردد... علم سبب زیادتی مرض هوا گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 58). رجوع به ترکیب قبل شود. ، آنکه از راه راست و پاکدامنی بیرون شده. آنکه بر طریق عفت و تقوی نباشد. - منحرف شدن، از طریق عفت و تقوی یک سو شدن. ، (اصطلاح هندسه) شکل مربعی که دو ضلع آن غیر متساوی و موازی باشند. (ناظم الاطباء). شکل مسطحی دارای چهار ضلع که نه مربع و نه مستطیل و نه معین و نه شبه معین باشد (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر مربعی که خارج از حدود مربع صحیح و مربع مستطیل و مربع معین و مربع شبه معین باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چهار سوها چند گونه اند. نخستین مربع است که متساوی الاضلاع گویند و این آن است که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشند و زاویۀ هر چهار قائمه باشد. بر مثال خشت و هر دو قطر که از زاویه ای برآید همچند یکدیگر باشند. و دیگر مستطیل که درازا دارد و این آن است که هر چهار زاویۀ او قائمه باشند و هر دو قطر متساوی و هر پهلویی از او آن پهلو را راست باشد که برابر اوست و مخالف آن را که بدو پیوندد. و سه دیگر معین است و این آن است که هر چهار پهلوی او راست باشند و هر دو قطر او یکدیگر را نه راست بود و همه زاویه های او نه قائمه. و چهارم مانندۀ معین است و این آن است که هر دو قطر او نه راست بود و هر دو ضلع برابر، یکدیگر را راست باشند و دیگر مخالف و هر چه از چهار پهلوها جز این باشد او را منحرف خوانند... (التفهیم ص 11). ذوزنقه. رجوع به ذوزنقه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد صرفیان، اسم حرفی از حروف هجا یعنی لام است زیرا که زبان در موقع نطق بدان، منحرف می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
تأنیث محرّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
تأنیث مُحَرِّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
اپیراس بیراه اریبیده کیبیده از کیبیدن مکیبید و از راستی مگذرید (فردوسی شاهنامه) اپارک، چارینه کژ از راه کج رونده، شکل مربعی که ضلعهای مقابل آن با هم مساوی نباشند و زوایای آن نیز قایمه نباشند
اپیراس بیراه اریبیده کیبیده از کیبیدن مکیبید و از راستی مگذرید (فردوسی شاهنامه) اپارک، چارینه کژ از راه کج رونده، شکل مربعی که ضلعهای مقابل آن با هم مساوی نباشند و زوایای آن نیز قایمه نباشند