جدول جو
جدول جو

معنی منحرفه - جستجوی لغت در جدول جو

منحرفه
(مُ حَ رِ فَ)
تأنیث منحرف. رجوع به منحرف شود.
- قضیۀ منحرفه، هر قضیۀ حملی که او را سوری باشد مقابل آن. (اساس الاقتباس ص 126). رجوع به قضیۀ منحرفه شود
لغت نامه دهخدا
منحرفه
منحرفه در فارسی مونث منحرف بنگرید به منحرف مونث منحرف
تصویری از منحرفه
تصویر منحرفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معارفه
تصویر معارفه
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرجه
تصویر منفرجه
منفرج مثلاً زاویۀ منفرجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
برگشته، خمیده، کج شده، کج رونده، از راه دررفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَرْ رِ فَ / فِ)
مأخوذ از تازی، خراج کسانی که دارای کسب مخصوصی می باشند و خراجی که از کسب می گیرند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رِ)
بگشته. فروگردیده. (زمخشری). خمیده و برگشته شونده. (آنندراج) (غیاث). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون. (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده. کج رونده. کج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مرد می برگزارد و پدریان منخزل بودند و منحرف... (تاریخ بیهقی چ فیاض 420). مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهی منحرف نه. (مصباح الهدایه چ همایی ص 58).
- مزاج منحرف، بیمارشده. مریض گشته. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحرف ارکان، چیزی که ارکان آن از استقامت خارج گردیده باشد. آنچه که پایه هایش خمیده و کج شده باشد:
ز شرم بیت معمورت طبایع منحرف ارکان
ز رشک سقف مرفوعت شده هفت آسمان درهم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 336).
- منحرف افتادن، منحرف شدن: بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد. (اخلاق ناصری). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منحرف شدن، برگشتن و خمیده شدن. (ناظم الاطباء). پیچیدن. کج شدن. میل کردن از. بیرون شدن از استقامت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بینا و نابینا که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند هرچند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم. (اخلاق ناصری). تا مزاج به کلی از قرار اصل منحرف نشود تغییر نپذیرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13).
- منحرف کردن،کج کردن. کیبیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحرف گردیدن (گشتن) ، منحرف شدن: به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 110). پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت نوع خود کند بر وجه تعاون والا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد. (اخلاق ناصری). اگر به کلی خواب از نفس منع کنند. مزاج از اعتدال منحرف گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 281). و هر گاه که مزاج دل به محبت و میل به دنیا منحرف گردد... علم سبب زیادتی مرض هوا گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 58). رجوع به ترکیب قبل شود.
، آنکه از راه راست و پاکدامنی بیرون شده. آنکه بر طریق عفت و تقوی نباشد.
- منحرف شدن، از طریق عفت و تقوی یک سو شدن.
، (اصطلاح هندسه) شکل مربعی که دو ضلع آن غیر متساوی و موازی باشند. (ناظم الاطباء). شکل مسطحی دارای چهار ضلع که نه مربع و نه مستطیل و نه معین و نه شبه معین باشد (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر مربعی که خارج از حدود مربع صحیح و مربع مستطیل و مربع معین و مربع شبه معین باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چهار سوها چند گونه اند. نخستین مربع است که متساوی الاضلاع گویند و این آن است که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشند و زاویۀ هر چهار قائمه باشد. بر مثال خشت و هر دو قطر که از زاویه ای برآید همچند یکدیگر باشند. و دیگر مستطیل که درازا دارد و این آن است که هر چهار زاویۀ او قائمه باشند و هر دو قطر متساوی و هر پهلویی از او آن پهلو را راست باشد که برابر اوست و مخالف آن را که بدو پیوندد. و سه دیگر معین است و این آن است که هر چهار پهلوی او راست باشند و هر دو قطر او یکدیگر را نه راست بود و همه زاویه های او نه قائمه. و چهارم مانندۀ معین است و این آن است که هر دو قطر او نه راست بود و هر دو ضلع برابر، یکدیگر را راست باشند و دیگر مخالف و هر چه از چهار پهلوها جز این باشد او را منحرف خوانند... (التفهیم ص 11). ذوزنقه. رجوع به ذوزنقه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد صرفیان، اسم حرفی از حروف هجا یعنی لام است زیرا که زبان در موقع نطق بدان، منحرف می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ فَ)
تأنیث محرّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
لغت نامه دهخدا
اپیراس بیراه اریبیده کیبیده از کیبیدن مکیبید و از راستی مگذرید (فردوسی شاهنامه) اپارک، چارینه کژ از راه کج رونده، شکل مربعی که ضلعهای مقابل آن با هم مساوی نباشند و زوایای آن نیز قایمه نباشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
((مُ حَ رِ))
کج شده، به راه کج رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
کژدیسه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد
متضاد: مهتدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
منحرفةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
Perverse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
pervers
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
邪悪な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منحرف
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
منحرف
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
บิดเบี้ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
potovu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
סוֹרוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
비뚤어진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
变态的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
dewiant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
menyimpang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
বিকৃত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
pervers
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverse
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
збочений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
извращенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
विकृत
دیکشنری فارسی به هندی