جدول جو
جدول جو

معنی منحر - جستجوی لغت در جدول جو

منحر(مَ حَ)
جای گردن بند از سینه. (مهذب الاسماء). پیش سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر نای گلو. (مهذب الاسماء). موضع نحراز حلق. ج، مناحر. (از اقرب الموارد). آنجای گردن شتر که از آنجا او را نحر کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، جای قربانی. (مهذب الاسماء). قربان جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن نحر می کنند و قربانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنجا که قربان کنند. مذبح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منحر
پیش سینه، کرپانگاه، کشتار گاه شتر
تصویری از منحر
تصویر منحر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منذر
تصویر منذر
(پسرانه)
آگاه سازنده، پند دهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منظر
تصویر منظر
(دخترانه)
آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود، چهره، صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منیر
تصویر منیر
(دخترانه)
آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
برگشته، خمیده، کج شده، کج رونده، از راه دررفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ رِ)
رجل منحرد، مرد منفرد و تنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). منفرد ومنه کانه کوکب فی الجو منحرد. (از اقرب الموارد).
- کوکب منحرد، کوکب منفرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، ستارۀ افتاده. (ناظم الاطباء). رجوع به انحراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رِ)
بگشته. فروگردیده. (زمخشری). خمیده و برگشته شونده. (آنندراج) (غیاث). آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون. (ناظم الاطباء). میل کرده از. کج شده. کج رونده. کج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کارها همه این مرد می برگزارد و پدریان منخزل بودند و منحرف... (تاریخ بیهقی چ فیاض 420). مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهی منحرف نه. (مصباح الهدایه چ همایی ص 58).
- مزاج منحرف، بیمارشده. مریض گشته. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحرف ارکان، چیزی که ارکان آن از استقامت خارج گردیده باشد. آنچه که پایه هایش خمیده و کج شده باشد:
ز شرم بیت معمورت طبایع منحرف ارکان
ز رشک سقف مرفوعت شده هفت آسمان درهم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 336).
- منحرف افتادن، منحرف شدن: بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد. (اخلاق ناصری). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منحرف شدن، برگشتن و خمیده شدن. (ناظم الاطباء). پیچیدن. کج شدن. میل کردن از. بیرون شدن از استقامت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بینا و نابینا که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند هرچند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم. (اخلاق ناصری). تا مزاج به کلی از قرار اصل منحرف نشود تغییر نپذیرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13).
- منحرف کردن،کج کردن. کیبیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحرف گردیدن (گشتن) ، منحرف شدن: به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 110). پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت نوع خود کند بر وجه تعاون والا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد. (اخلاق ناصری). اگر به کلی خواب از نفس منع کنند. مزاج از اعتدال منحرف گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 281). و هر گاه که مزاج دل به محبت و میل به دنیا منحرف گردد... علم سبب زیادتی مرض هوا گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 58). رجوع به ترکیب قبل شود.
، آنکه از راه راست و پاکدامنی بیرون شده. آنکه بر طریق عفت و تقوی نباشد.
- منحرف شدن، از طریق عفت و تقوی یک سو شدن.
، (اصطلاح هندسه) شکل مربعی که دو ضلع آن غیر متساوی و موازی باشند. (ناظم الاطباء). شکل مسطحی دارای چهار ضلع که نه مربع و نه مستطیل و نه معین و نه شبه معین باشد (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر مربعی که خارج از حدود مربع صحیح و مربع مستطیل و مربع معین و مربع شبه معین باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چهار سوها چند گونه اند. نخستین مربع است که متساوی الاضلاع گویند و این آن است که هر چهار پهلوی او با یکدیگر راست و برابر باشند و زاویۀ هر چهار قائمه باشد. بر مثال خشت و هر دو قطر که از زاویه ای برآید همچند یکدیگر باشند. و دیگر مستطیل که درازا دارد و این آن است که هر چهار زاویۀ او قائمه باشند و هر دو قطر متساوی و هر پهلویی از او آن پهلو را راست باشد که برابر اوست و مخالف آن را که بدو پیوندد. و سه دیگر معین است و این آن است که هر چهار پهلوی او راست باشند و هر دو قطر او یکدیگر را نه راست بود و همه زاویه های او نه قائمه. و چهارم مانندۀ معین است و این آن است که هر دو قطر او نه راست بود و هر دو ضلع برابر، یکدیگر را راست باشند و دیگر مخالف و هر چه از چهار پهلوها جز این باشد او را منحرف خوانند... (التفهیم ص 11). ذوزنقه. رجوع به ذوزنقه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد صرفیان، اسم حرفی از حروف هجا یعنی لام است زیرا که زبان در موقع نطق بدان، منحرف می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
اپیراس بیراه اریبیده کیبیده از کیبیدن مکیبید و از راستی مگذرید (فردوسی شاهنامه) اپارک، چارینه کژ از راه کج رونده، شکل مربعی که ضلعهای مقابل آن با هم مساوی نباشند و زوایای آن نیز قایمه نباشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
((مُ حَ رِ))
کج شده، به راه کج رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
کژدیسه
فرهنگ واژه فارسی سره
بیراهه رو، فاسد، خراب، آن کاره، پالان کج، سست قدم، کجرو، گمراه، منحط، انحراف دار، قیقاج، متمایل، ناراست، ملحد
متضاد: مهتدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
منحرفةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
Perverse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
pervers
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
dewiant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
סוֹרוֹת
دیکشنری فارسی به عبری
منحرف
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
منحرف
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
บิดเบี้ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
potovu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
变态的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
邪悪な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
извращенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
비뚤어진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
menyimpang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
विकृत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
pervers
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
perverse
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
збочений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
বিকৃত
دیکشنری فارسی به بنگالی