جدول جو
جدول جو

معنی منحاض - جستجوی لغت در جدول جو

منحاض
دراز و باریک: زن
تصویری از منحاض
تصویر منحاض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ)
جمع واژۀ نحض. رجوع به نحض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب راهۀ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب راهۀ خمیده و مسیل کجواج. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه آبکش، یعنی مابین چاه تا منتهای سانیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه آبکش، یعنی راهی که شتر آبکش از کنار چاه تا به آخر می پیماید. (ناظم الاطباء). ج، مناحی. (اقرب الموارد) ، اهل المنحاه، بیگانگان. (منتهی الارب) (آنندراج). بیگانگان که خویشاوندی ندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَرْ)
حیض. محیض. بی نمازی شدن زن. (منتهی الارب) (از تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ محض، شیر خالص بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رنده. (دهار). رندۀ نجاران. (غیاث) (آنندراج). آلت تراشیدن مانند تیشه. منحت. ج، مناحیت. (از اقرب الموارد) ، تیشۀ بزرگ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار کشندۀ شتران و منه قولهم انه لمنحار بوائکها، یعنی او کشنده است شتران فربه را و این در صفت جواد و جوانمرد گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
سیرکوب. ج، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دستۀ او. (دهار). هاون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
دقک بالمنحاز حب الفلفل، این مثل را در الحاح بر بخیل و در تذلیل و حمل بر آن آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن دراز باریک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کمان آکنده و سطبر. (منتهی الارب). کمان ستبر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب). ماده شتر کلان کوهان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوشت رفته و لاغر و گوشت آکنده، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کم گوشت و فراوان گوشت. از اضداد است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، سنان باریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استخوان شکسته بعد گرفتگی. (منتهی الارب). استخوان شکستۀ جبیره کرده که از سر نو آن را بشکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درخت به درازی شکافته شده و چاک داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای دست و روی شستن. (منتهی الارب). مرحضه. (متن اللغه). آنجا که خود را بشویند. (مهذب الاسماء). مغتسل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). آبخانه. دست شوئی. روشوئی. ج، مراحیض، جای پلیدی انداختن. (منتهی الارب). خلا. مرحضه. (متن اللغه). مستراح. موضعالعذره. (از اقرب الموارد). مبال. ج، مراحیض، جامه کوب. (منتهی الارب). چوب جامه شوی. (مهذب الاسماء). چوبی که جامه را بدان کوبند. (فرهنگ خطی). چوبی که جامه را هنگام شستشو با آن می کوبند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مراحیض
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاض ض)
با هم برانگیخته شونده. (آنندراج). برانگیزاننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحاض
تصویر متحاض
هم انگیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحات
تصویر منحات
رنده از ابزار های درود گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاض
تصویر محاض
جمع محض، شیرهای ناب شیرهای بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
هاون از تازی گرفته شده هاونی یکی از تخته های کشتی (کشتی رانی) یکی از تخته های اساسی کشتی و آن همان عطفه است لیکن در حالتی که دهانه آن تنگتر از دو لنگه شده (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدید السلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوض
تصویر منحوض
نیزه، گوشت رفته لاغر، گوشت آگنده فربه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار