جدول جو
جدول جو

معنی منحاز - جستجوی لغت در جدول جو

منحاز(مِ / مَ)
سیرکوب. ج، مناحیز. (مهذب الاسماء). هاون و دستۀ او. (دهار). هاون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
دقک بالمنحاز حب الفلفل، این مثل را در الحاح بر بخیل و در تذلیل و حمل بر آن آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منحاز
هاون از تازی گرفته شده هاونی یکی از تخته های کشتی (کشتی رانی) یکی از تخته های اساسی کشتی و آن همان عطفه است لیکن در حالتی که دهانه آن تنگتر از دو لنگه شده (سواحل خلیج فارس) (اصطلاحات کشتی. سدید السلطنه. فاز. 4- 1: 11 ص 145)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ نَحْ حِ)
شتر مبتلا به بیماری نحاز. (از اقرب الموارد). رجوع به منحزه و منحوز و نحاز شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن دراز باریک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیۀ دراز از کشور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
سرفۀ شتر، یا بیمارئی است در شش شتر که بدان سرفۀ سخت عارض شود آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). بیماری که در شش شتر پدید آمده و سرفۀ سخت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، اصل و نژاد. (منتهی الارب). رجوع به نحاز (ن / ن ) شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نُ)
اصل و نژاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
محز. آرمیدن با زنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رنده. (دهار). رندۀ نجاران. (غیاث) (آنندراج). آلت تراشیدن مانند تیشه. منحت. ج، مناحیت. (از اقرب الموارد) ، تیشۀ بزرگ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار کشندۀ شتران و منه قولهم انه لمنحار بوائکها، یعنی او کشنده است شتران فربه را و این در صفت جواد و جوانمرد گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب راهۀ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب راهۀ خمیده و مسیل کجواج. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه آبکش، یعنی مابین چاه تا منتهای سانیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه آبکش، یعنی راهی که شتر آبکش از کنار چاه تا به آخر می پیماید. (ناظم الاطباء). ج، مناحی. (اقرب الموارد) ، اهل المنحاه، بیگانگان. (منتهی الارب) (آنندراج). بیگانگان که خویشاوندی ندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کمان آکنده و سطبر. (منتهی الارب). کمان ستبر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب). ماده شتر کلان کوهان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ جِ)
بازایستنده. (آنندراج). آنکه بازمی ایستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به حجاز آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود و در آن درمی آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انحجاز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر سرفنده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر گرفتار بیماری نحاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نحاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ وِ)
از خانمان به جای دیگر رونده. (آنندراج). برگشته و به جای دیگر رفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند شتران ناحز گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و ناحز شتر سخت سرفه و نحاززده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منحات
تصویر منحات
رنده از ابزار های درود گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحاض
تصویر منحاض
دراز و باریک: زن
فرهنگ لغت هوشیار