جدول جو
جدول جو

معنی منجنیک - جستجوی لغت در جدول جو

منجنیک
یونانی پارسی گشته بنگرید به منجنیق کشکنجیر من کمان را و خداوند کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
منجنیک
((مَ جَ))
منجنیق، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت، منجنیک
تصویری از منجنیک
تصویر منجنیک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجیک
تصویر منجیک
(پسرانه)
نام شاعر ایرانی قرن چهارم، منجیک ترمذی
فرهنگ نامهای ایرانی
طرف دار منشویسم که شعبه ای از حزب سوسیال دموکرات روسیه بود و در انقلاب بلشویکی در مقابل بلشویک ها قرار داشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجنیق
تصویر منجنیق
چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
شاخه ای در علم فیزیک که به بررسی نیروهای مختلف و تاثیر آن ها بر اجسام می پردازد، کسی که کارش تعمیر ماشین آلات است، مکانیسین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جَ)
منسوب به منجنیق. (ناظم الاطباء) (از الانساب سمعانی). منسوب است به منجنیق. (از منتهی الارب) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل مهندس آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 617 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ / یِ)
خمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک:
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود
دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار.
فرخی.
و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). خمس، پنج یک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
حنانک. رجوع به حنانک شود
لغت نامه دهخدا
(وَنْجْ نَ)
منسوب به ونجنک، به معنی ریحان.
- زلف ونجنکی، زلف شبیه به شاه اسپرم و ضیمران:
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان به زلف ونجنکی.
خسروی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاخه ای از علم فیزیک است که خواص اجسام مادی را در برابر اثر نیرو مطالعه می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی). علم حیل. منجانیقون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و به کار بردن قوانین آنها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
پیروان مانی. مانویان. مانویه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است. بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشتند و از این رو منانیه بگریختند و قومی از آنان از نهر بلخ بگذشتند و به مملکت خان درآمدند، و خان لقبی است که پادشاهان ترک را دهند، و بدانجا ببودند تا آنگاه که دین مسلمانی پیدا شد ودولت ایران از هم بپاشید و کار عرب بالا گرفت. در این وقت، این قوم به بلاد خویش بازگشتند و این بازگشت بیشتر در ف تنه فرس به روزگار بنی امیه و به زمان خالد بن عبدالله القسری بود چه خالد بن عبدالله را نیز در این کار نظر و دستی بود، لکن ریاست این قوم بر حسب اصلی از اصول این طایفه جز به بابل منعقد نمی گشت و سپس رئیس می توانست از آنجا به هر جا که مأمون می شمرد نقل کند. به روزگار مقتدر خلیفه منانیه برای حفظ جان به خراسان ملحق شدند و آنچه برجای ماندند. دین خویش پوشیده می داشتند و یک جای اقامت نمی کردند و از شهری به شهری می شدند و پانصد تن از آنان به سمرقند گرد آمدندو امر آنان فاش گشت و صاحب خراسان درصدد قتل ایشان برآمد. در این وقت پادشاه چین و ظاهراً صاحب تغزغز رسولی نزد صاحب خراسان فرستاد و پیغام کرد که در بلاد من اضعاف این عده از مسلمانانند و من سوگند یاد می کنم که اگر یک تن از منانیه کشته شوند، تمام مسلمانان بلاد خویش به قتل رسانم و مساجد آنان را ویران کنم و عیون و ارصاد بر مسلمین سایر بلاد بگمارم تا هر جا ازآنان بیابند بکشند. و صاحب خراسان با شنودن این پیام از کشتن منانیۀ سمرقند دست بازداشت و از آنان به جزیه قناعت کرد. رفته رفته شمارۀ آنان نسبت به مسلمانان رو به کاهش گذاشت و من به روزگار معزالدوله سیصدتن از آنان را به بغداد می شناختم، لکن امروز (377 هجری قمری) پنج کس نیز نمانده است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانویان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شِ)
اقلیت. مقابل بلشویک، اکثریت. (یادداشت مرحوم دهخدا). دومین کنگرۀ حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه در تاریخ 17 ژوئیه سال 1903م. افتتاح گردید و در این مجمع عمومی بین انقلابیون که رهبری آنها را لنین داشت و عده دیگری که با روش لنین مخالفت داشتند اختلاف افتاد و اکثریت که طرفداران لنین بودندبلشویک و اقلیت که مخالف انقلاب بودند منشویک نامیده شدند. منشویکها طرفدار سازش با احزاب آزادی خواه و صلح دوست بودند. در جریان انقلاب بارها بین دو دستۀ فوق مبارزات شدید و خونین روی داد و سرانجام پیروزی نهایی نصیب لنین و طرفدارانش گردید و یکی از رهبران معروف منشویکها تروتسکی بود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعبده بازی و تردستی. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). به معنی صنعت شعبده بازی است. (از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 352 الف)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
دولاب یا چرخ دلو بزرگ که بر آن آب کشند. منجنین. (منتهی الارب). دولاب. منجنین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مأخوذ از منگنۀ فارسی، دولاب و چرخ دول بزرگ که از آن آب کشند. (ناظم الاطباء). قسمی آلت آبیاری. (مفاتیح العلوم). چرخ چاه. گردون. عجله، دهر. روزگار. ج، مناجین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی. از شاعران بزرگ نیمۀ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهر بن فضل بن محمد بن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله احمد بن محمد بن چغانی بوده است. هدایت او را مداح صفاریه و غزنویه دانسته است ولی دلیلی بر این سخن در دست نیست و اشعاری که از منجیک در دست داریم در مدح دو امیر مذکور می باشد. منجیک شاعری زبان آور و سخن پرداز و نیکوخیال و بلیغ و نکته دان بود. عوفی کلام او را از روی حق بدین گونه وصف کرده است: ’شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر’ و این اوصاف که عوفی برشمرده همه در شعر منجیک صادق است. دیوان منجیک در قرن پنجم هجری قمری در ایران مشهور و مورد استفادۀ اهل شعر و ادب بوده است چنانکه ناصرخسرو داستان استفادۀ قطران را از آن دیوان در سفرنامۀ خود آورده است. منجیک علاوه بر قدرتی که در مدح و ساختن قصاید بزرگ مدحی داشت در هجو و هزل نیز دستی قوی داشت. اشعارش درجنگها و تذکره ها و کتب لغت پراکنده است. از اوست:
نیکو گل دورنگ را نگه کن
درّ است به زیر عقیق ساده
یا عاشق و معشوق روز خلوت
رخساره به رخساره برنهاده.
و نیز:
در باغ گل فرستد هر نیمشب عبیر
وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
وآن روی را نماز برد ماه مستنیر
ای آفتاب چهرۀ بت زاد سروقد
کز زلف مشک باری وز نوک غمزه تیر
بنگاشته چنین نبود بر بتان چنین
تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر
از برگ لاله دو لب داری فراز وی
یک مشت حلقۀ زره از مشک و از عبیر
گویی که آزر از پی زهره نگار کرد
سیمینش عارضین و بر اوگیسوان چو قیر
گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف
کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر
گویی خدایش از می چون لعل آفرید
یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر.
(از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا چ ابن سینا ج 1 صص 382-383). رجوع به همین مأخذ و لباب الالباب ج 2 ص 13 و مجمعالفصحا ج 1 ص 506 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
منجنیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی) (نشوءاللغه ص 41). رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
سنگ انداز. (دهار). فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنندو سنگ در آن کرده به طرف دشمن اندازند. معرب من چه نیک است. ج، منجنیقات، مجانق، مجانیق. (منتهی الارب). منجنوق. آلتی که بدان سنگ اندازند و آن معرب از ’من چه نیک’ فارسی است. (از اقرب الموارد). نوعی از فلاخن بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه کنند و سنگهای کلان در آن نهاده بر دیوار قلعه زده دیوار می شکنند و این معرب من چه نیک است و الادر خاص عربی جیم و قاف در هیچ کلمه نیامده است چون در زمانۀ سابق آلت مذکور به جهت قلعه گیری کمال مفیدبود، لهذا تفاخراً به این اسم مسمی گشت بعد از آن معرب کردند. (غیاث) (آنندراج). فرهنگهای فارسی در ذیل منجنیک آرند: فلاخن بزرگی باشد که آن را بر سر چوب بلندی تعبیه نمایند و از بیرون، دیوار قلعه را بدان ویران سازند و از درون قلعه خصم را از آمدن به پیش قلعه منع کنند و معرب آن منجنیق است. (فرهنگ جهانگیری). به وزن و معنی منجنیق که معرب آن است و آن فلاخنی است بزرگ که بر سر چوب بلند نصب کنند و از بیرون قلعه را بدان ویران سازند و از درون خصمان از آمدن بازدارند. صاحب قاموس گفته که معنی منجنیک، من چه نیک، یعنی من چه نیکم برای کارهاو این خالی از تکلف نیست. (فرهنگ رشیدی). بر وزن و معنی منجنیق است و منجنیق معرب منجنیک باشد و آن فلاخن مانندی است بزرگ که بر سر چوبی تعبیه کنند و سنگ و خاک و آتش در آن کرده به طرف دشمن اندازند. (برهان). فارسی منجنیق است و منجنیق معرب و در اصل این لغت فارسی من چه نیکم بوده که به عربی ما اجودنی ترجمه آن است و آن آلت سنگ اندازی است. (آنندراج). در قاموس آمده: منجنیک به معنی ’من چه نیک’، یعنی من چه نیکم برای کارها. (فقه اللغۀ عامیانه). اصل کلمه مصحف میخنیق از یونانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). آلتی بوده است برای انداختن سنگهای بزرگ به برج و باروی دشمن. دستگاهی جنگی که با آن سنگ و آتش به سوی دشمن می انداختند. منجلیق. خطّار. کلکم. قرا. بلکن. پیلوارافکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به منجنیق عذاب اندرم چو ابراهیم
به آتش حسراتم فکند خواهندی.
شهید بلخی.
بیاراست بر هر دری منجنیق
ز گردان روم آن که بد جاثلیق.
فردوسی.
نیامد بر این باره بر منجنیق
ز افسون تورو دم جاثلیق.
فردوسی.
پدیدآمدی منجنیق از برش
چو ژاله همی کوفتی بر سرش.
فردوسی.
پس منجنیق اندرون رومیان
ابا چرخها تنگ بسته میان.
فردوسی.
برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.
منوچهری.
مدبری که سنگ منجنیق را
بدارد اندر این هوا دهای او.
منوچهری.
منجنیق سوی خانه روان شد و سنگ می انداختند تا یک رکن را فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 189). بفرمود تا آن رکن را که به سنگ منجنیق ویران کرده بودند نیکو کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 192). سخن نگفتی و چون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 459). چون خلیل را صلوات اﷲ علیه بگرفتند تا در منجنیق نهند و به آتش اندازند... (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 799).
یکی چون منجنیقی بود چوب او همه آهن
به جای سنگ او پران همه مرغان اندک پر.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 196).
هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان رادر منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه).
از سنگ منجنیقت بشکسته حصن دشمن
چونانکه برگذاری بیجاده را به مینا.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 4).
آتش نمرود و آن لشکر نمی بینم به جای
زر آزر را دگرکن منجنیق انداخته.
سنائی (ایضاً ص 529).
وآن قلعه جاه اوست که گویی سپهر و مهر
در منجنیق برجش سنگ فلاخن است.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 84).
زهی بنای عقیدت که روزگار از او
به منجنیق اجل خاک هم نریزاند.
انوری (ایضاً ص 143).
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 175).
من اینجا همچو سنگ منجنیقم
که پستی قسمتم باشد ز بالا.
خاقانی.
منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست
شمعسان زین منجنیق از صدمت نکبای من.
خاقانی.
تا فلک برکشیده هفت حصار
منجنیقی چنین نشد بر کار.
نظامی.
نه عراده بر گرد او ره شناس
نه از گردش منجنیقش هراس.
نظامی.
سبک منجنیق است بازوی او
که گردد به یک جو ترازوی او.
نظامی.
دو باشد منجنیق از روی فرهنگ
یکی ابریشم اندازد یکی سنگ.
نظامی.
لشکر سلطان منجنیقها و عرادات بر جوانب قلعه راست کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). چون کوهی... که منجنیق صواعق و سنگ باران تگرگ و تیر پران بارانش رخنه نکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 80). زخم منجنیق حوادث که از این حصار بلند متعاقب می آید اساس حواس را پست گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 269). منجنیق بر کار کرد و یک سنگ گران پران. چون از هوا به نشیب رسید... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 69). چون تیر و منجنیق آنجا نمی رسید جوانان خجند را به حشر آنجا راندند. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 71). منجنیقی آوردند که به زخم سنگ سوراخ سوزن را منفذ جمل می ساختند. (جهانگشای جوینی).
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق.
مولوی.
دیار دشمن او را به منجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
حصار قلعۀ یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.
سعدی.
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار.
سعدی.
از منجنیق دهر شود عاقبت خراب
بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است.
همام تبریزی.
چه هر وجدی در فتح قلعۀ وجود بشری بمثابت منجنیقی است از عالم جذبۀ الهی نصب کرده. (مصباح الهدایه چ همایی ص 134).
گر منجنیق قهر به گردون روان کند
گردد ز خاک پست تراین نیلگون حصار.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 107).
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار.
عرفی.
حصارخانه چنو منجنیق سنگ انداز
فشاند سنگ و به من برنماند راه مفر.
داوری شیرازی.
رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 141 و ترجمه فارسی آن ج 1ص 180 و 181 شود.
، به دستگاه جرثقیل نیز اطلاق کنند. رجوع به جرثقیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
منجنون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منجنون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جِ)
ستاره شناسان. دانایان علم نجوم. (از ناظم الاطباء). رجوع به منجم شود
لغت نامه دهخدا
(مَجَ)
منجنیق. (المعرب جوالیقی ص 307) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغه ص 41). رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ونجنکی
تصویر ونجنکی
منسوب به ونجنک. یا زلف ونجنکی. زلف شبیه به شاهسپرم و ضمیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشویک
تصویر منشویک
پیرو فرقه منشویک (اقلیت حزب سوسیال - دموکرات روسیه) مقابل بلشویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجمین
تصویر منجمین
جمع منجم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
فند شناسی فرانسوی کوشار در زبان فارسی این واژه را به جای مکانیسین به کار می برند علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و بکاربردن قوانین آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
یک پنجم دو برابر ده یک خمس
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی مرکب از فلاخن مانندی بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه میشد و در جنگهای قدیم بوسیله آن سنگ و آتش بطرف دشمن پرتاب میکردند کشکنجیر: (چون کوهی که عراده رعد... و منجنیق صواعق و... تیر پران بارانش رخنه نکند) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 82)، جمع مناجیق، چوب بست مرتفعی که برای کار های ساختمانی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
شاخه ای از علم فیزیک که موضوع آن بررسی انرژی و نیرو و تأثیر آن ها بر اجسام است، ماشینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجنیق
تصویر منجنیق
((مَ جَ))
آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت، مفرد مناجیق، منجنیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
خمس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکانیک
تصویر مکانیک
بسته کار
فرهنگ واژه فارسی سره
فلاخن، قلاب سنگ، قلماسنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میکانیک، مکانیستن، تعمیرکار اتومبیل و ماشین، علم بررسی نیرو و انرژی و حرکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
واحدی در تقسیم محصولات کشاورزی در نظام تولید ارباب رعیتی
فرهنگ گویش مازندرانی