جدول جو
جدول جو

معنی منجر - جستجوی لغت در جدول جو

منجر
کشیده شده، منتهی شده
تصویری از منجر
تصویر منجر
فرهنگ فارسی عمید
منجر
(مَ جَ)
مقصد که از راه تجاوز کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منجر
(مُ جَرر)
کشیده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشیده شده. (ناظم الاطباء) ، هر کاری که پس از کشش و کوشش بسیار و بدون رضا و رغبت به جایی منتهی شده انجام پذیرد، و این کلمه را بیشتر با فعل شدن و گشتن استعمال کنند. (از ناظم الاطباء).
- منجر شدن به...، کشیدن به... کشیده شدن به... انجامیدن به... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منجر
(مِ جَ)
رجل منجر، مرد سخت راننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مرد سخت رانندۀ شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منجر
کشیده شونده کشیده کشیده شونده کشیده، منتهی شونده
تصویری از منجر
تصویر منجر
فرهنگ لغت هوشیار
منجر
((مُ جَ رّ))
کشیده شده، کشیده شده به جایی یا سویی
تصویری از منجر
تصویر منجر
فرهنگ فارسی معین
منجر
کشیده
تصویری از منجر
تصویر منجر
فرهنگ واژه فارسی سره
منجر
کشیده، منتج، منتهی، کشیده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجر
تصویر سنجر
(پسرانه)
شاهزاده، نام یکی از پادشاهان سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجر
تصویر متجر
مکان تجارت، تجارت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
درخت دار، درخت کاری شده، دارای نقوشی شبیه شاخ و برگ مثلاً شیشۀ مشجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنجر
تصویر جنجر
دستگاه خرمن کوبی، خرمن کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجز
تصویر منجز
رواکنندۀ حاجت، وفاکنندۀ وعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرندۀ شکاری، مرد صاحب حال و وجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجم
تصویر منجم
کسی که علم نجوم می داند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجر
تصویر غنجر
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجم
تصویر منجم
معدن، مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جَ رَ / رِ)
خواب منجره. رجوع به خواب منجره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ رِ)
کشیده و دراز، برهنه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهره دار و جلاداده، پایدار. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ جَ)
قوّاس. (اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی). قمجار. (اقرب الموارد). و آن معرب است و اصل آن در فارس کمان گر است. (المعرب جوالیقی ص 253)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ رَ)
به لغت مراکش، کارخانه. (ناظم الاطباء). دزی این کلمه را به فتح اول منجره ضبط کرده و به معانی کارگاه و محوطه ای در هوای آزاد که در آنجا سنگ تراش و نجار کار کند و شیروانی سازی و نجاری و هنر کارکردن روی چوب آورده است. رجوع به دزی ج 2 ص 64 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ رَ)
سنگ گرم که در آب افکنند تا آب گرم شود. (مهذب الاسماء). سنگ تفسان که آب بدان گرم کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ رِ)
چیزی که همه آن و یا بیشتر آن برده شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
تفنگدار یا گشتی سواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجر
تصویر خنجر
دشنه، چاقوی کلان، سلاحی نوکدار و برنده، نوعی از کارد یا شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
مجرای غذا بین دهان و معده خشکنای حلق گلو حنجره، جمع حلاقم حلاقیم سر خمرز از گیاهان، خرخره خشکنای سبدک سبد کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنجر
تصویر جنجر
خرمن کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجر
تصویر زنجر
پارسی تازی گشته زنجره زنجیره سپیدی که برناخن نوجوانان برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجم
تصویر منجم
اخترشناس، اخترمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خنجر
تصویر خنجر
دشنه
فرهنگ واژه فارسی سره