جدول جو
جدول جو

معنی منتکف - جستجوی لغت در جدول جو

منتکف(مُ تَ کِ)
سپری کننده باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در باران عرضه شده تا سپری شدن باران. (ناظم الاطباء) ، از جایی به جایی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاف شود
لغت نامه دهخدا
منتکف
ترا رونده جا به جا شونده
تصویری از منتکف
تصویر منتکف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتکس
تصویر منتکس
سرنگون، نگونسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتکف
تصویر معتکف
کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَکْ کِ)
شتران که پیداگردد غدود بن زنخ آنها. (آنندراج) : جمل منکف، شتر نکاف زده. (ناظم الاطباء). رجوع به نکاف و تنکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
آنکه بر دوش می اندازد تیردان و یا کمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه در رنج و سختی می افتد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتکاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آنکه می کفاند حنظل را، آنکه بیرون می آورد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
سوار آشکارگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوار آشکار و روشناس. (ناظم الاطباء) ، بلندبرآینده بر نعف. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمده بر جای بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
حد میان زمین درشت و نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
شتربچۀ همه شیر پستان مکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتضاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ)
میانۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط. نیمۀ چیزی. میانۀ چیزی: منتصف شهر، نیمۀ ماه. منتصف نهار، میانۀ روز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر منتصف جمادی الاخر سنۀ تسع و سبعین و ثلثمائه شرف الدوله ابوالفوارس بمرد. (مجمل التواریخ و القصص).
نارسیده ز هنر گشته تمام
راست همچون مه در منتصفم.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 246).
از منتصف صفر تا سلخ ماه رمضان مهلت تعیین افتاد. (جوامعالحکایات). در روز پنجشنبه روزی دی مهرماه منتصف ماه صفر... او را وفات رسیده است. (تاریخ قم ص 219). تولد همایون آن در درج... در منتصف شعبان سنۀ خمس و خمسین و مائتین در سامره اتفاق افتاد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 100)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
نشافه خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه کف تازۀ شیر می خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
لاغر و نزار، ریسمان گسسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیمان و عهد شکسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه از حاجت خود به سوی دیگر بر می گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گونه برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَ)
رنگ تغییرکرده و برگشته از ترس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
آنکه از بن برمی کند بنا را و آن را زیر و زبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنکه آهسته سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
بیرون آورندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بیرون می آورد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همگی شیر گوسفند دوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه همگی شیرگوسپند را می دوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باد تهی کننده ابر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتجاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
موی برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). برکنده و از بیخ برکنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتتاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
به سر درافتنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه به سر درمی افتد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
بیرون کشندۀ گل و لای از چاه. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه گل و لای از چاه بیرون می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کِ)
سرنگون افتنده و نگونسارشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرنگون. نگونسار. (از ناظم الاطباء). منقلب. وارون. وارونه. واژون. واژگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیت غزوی دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد و رایات شرک و کفر منتکس و نگونسار شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 312). رجوع به انتکاس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از بیخ برکنده شده. (ناظم الاطباء). موی یا پر از بیخ برکنده. (از اقرب الموارد) ، مولع برای کندن ریش خود و بدان از مخنث کنایه کنند، زیرا این کار از عادات اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
خلوت جای. (منتهی الارب) (آنندراج). خلوت جای و خلوت خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
در مسجد برای عبادت نشیننده. (غیاث) (آنندراج). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت. متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اعتکاف ماندن در مسجد النبی و مسجدالحرام و یا مسجد جامع است با رعایت شرایط معین و آن یکی از اعمال حسنه است که ثواب آن معادل با زیارت بیت اﷲ است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی جعفر سجادی) :
معتکفان حرم غیب را
نیست به از خامۀ تو دیده بان.
خاقانی.
و آن عمرخوار دریا و آن روزه دار آتش
چون معتکف برهمن نه قوت و نه نوالش.
خاقانی.
حبل اﷲ است معتکفان را دو زلف او
هم روز عید و هم شب قدر اندراو نهان.
خاقانی.
گه نعره زنان معتکف صومعه بودیم
گه رقص کنان گوشۀ خمار گزیدیم.
عطار.
بر بالین تربت یحیی علیه السلام معتکف بودم. (گلستان).
بتی داشت بانوی مصر ازرخام
بر او معتکف بامدادان و شام.
سعدی (بوستان).
و رجوع به اعتکاف شود، مقیم. متوقف. ملازم جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف
عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده.
خاقانی.
کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون
خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب.
خاقانی.
پسری کارزوی جان پدر بود گذشت
تا ابد معتکف خاک پسر باد پدر.
خاقانی.
گر ز درت غایب است جسم طبیعت پذیر
معتکف صدر تست جان طریقت گزین.
خاقانی.
این ابربین که معتکف اوست آفتاب
وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست.
خاقانی.
- معتکف شدن، مقیم شدن. ملازم شدن. جای گرفتن:
عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف
کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم.
عطار.
گربه در سوارخ از آن شد معتکف
که از آن سوراخ او شد معتلف.
مولوی.
، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). گوشه گیر. خلوت نشین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معتکف نشستن، گوشه گیری کردن. در خلوت نشستن. عزلت گزیدن: فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند. (گلستان).
، (اصطلاح تصوف) مراد از معتکفان حظایر علوی و معتکفان حظایر ملک و ملکوت و معتکف آشیانۀ خدمت، اهل اﷲاند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی دکتر سجادی) ، از چیزی باز ایستاده شونده. (غیاث) (آنندراج) ، آن که انتظار چیزی کشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کِ)
موی تافته و پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِنْ)
مستکفی. نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِف ف)
نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتکس
تصویر منتکس
نگونسار سرنگون نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکش
تصویر منتکش
لای کش چاه روب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتکف
تصویر معتکف
گوشه نشین، گوشه گیر، خلوت نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکس
تصویر منتکس
((مُ تَ کِ))
سرنگون، نگونساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتکف
تصویر معتکف
((مُ تَ کِ))
گوشه نشین، کسی که برای عبادت در مسجد یا جای دیگر خلوت بگزیند
فرهنگ فارسی معین
زاویه نشین، عاکف، خلوت گزیده، عزلت نشین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، مقیم، زاهد، متعبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد