جدول جو
جدول جو

معنی منتو - جستجوی لغت در جدول جو

منتو(مَ)
نوعی از کیپای کوچک. (فرهنگ رشیدی). کیپای کوچک را گویند و آن پاره های پوست شکنبۀ گوسفند باشد که دوزند و با برنج و مصالح پر سازند و پزند. (برهان). نوعی از کیپای کوچک است و آن پاره های پوست شکنبۀ گوسفند باشد. (آنندراج) :
قیمه از بوی بخور شیشۀ سرخ پیاز
عودسوز مجمر منتو معطر می کند.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ رشیدی).
دل گشت ز جان کباب منتو
شد خانه تن خراب منتو.
بسحاق اطعمه.
نشود هیچ سیر از منتو
سخت نالد ز حسرت سختو.
ملامنیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منتو
قسمی کیپا (روده پر کرده از برنج و گوشت و جز آن) : (قیمه از بوی بخور شیشه سرخ پیاز عود سوز مجمر منتو معطر میکند) (بسحاق اطعمه)
تصویری از منتو
تصویر منتو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتن
تصویر منتن
گندیده و بدبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتج
تصویر منتج
حاصل شده، نتیجه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتج
تصویر منتج
نتیجه دهنده، مفید، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
نوعی بالاپوش گشاد، بارانی، لباسی مخصوص خانم ها که بر روی لباس های دیگر پوشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَرْ رَ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گلی است سرخ رنگ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). نام گلی سرخ رنگ یا گلی سرخ رنگ. (ناظم الاطباء) ، جلق. مشتو زدن. استمناء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زنتور. سنتور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
ماندس. سیّاح پرتقالی متولد در مونتمارولهو. وی در هند شرقی سیاحت کرد و سفرنامه ای نوشت بعنوان سفرهای پرحوادث. (1509- 1583 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ)
نشانۀ اختصاری از حروف اول کلمات سنترال تریتی ارگانیزیشن. (فرهنگ فارسی معین). نشانۀ اختصاری آن ’سنتو’ است. سازمانی است که از سال 1955 م. تأسیس گردید و کشورهای ایران، پاکستان، ترکیه، انگلستان در آن عضویت داشتند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
به ایتالیائی ’مانتوا’ شهری است به ایتالیا در ’لومباردی’ که در میان سه دریاچه ای که بوسیلۀ رود ’مینسیو’ بوجود آمده قرار گرفته شده است، این شهر 65400 تن سکنه و ساختمانهائی از آثار کهن دارد و مرکز تجارت و صنایع است، این شهر در سال 1797م، بوسیلۀ بناپارت اشغال گردید، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جامۀ گشادی که روی لباسهای دیگر پوشند (زن و مرد). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جانور خزنده. (برهان) (آنندراج) ، مردم مقر و معترف. (برهان). تصحیف خستو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِنْ)
مستوی. رجوع به مستوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 120هزارگزی جنوب میناب و سر راه مالرو جاسک به میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
تخم بیدانجیر است و به عربی حب الخروع خوانند. گرم و خشک است در دوم و مسهل بلغم باشد و قولنج را بگشاید. (برهان). تخم بیدانجیر است که مسهل بلغم است. (آنندراج) (انجمن آرا). کرچک و تخم بیدانجیر. (ناظم الاطباء). اسم فارسی حب الخروع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ تُوو)
از ’خ ت و’، ثوب مختو، جامۀ ریشه و پرزۀ آن بافته شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ ریشه بافته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به ختو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
آنکه جهت ازالۀمو نوره می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
درآویخته شونده. (آنندراج). آویخته شده. (ناظم الاطباء) ، جای دور گردیده شده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، همراه برندۀ شتر کسی برای آوردن خواربار. (آنندراج). آنکه شتر را برای آوردن خواربار می برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از بیخ برکنده شده. (ناظم الاطباء). موی یا پر از بیخ برکنده. (از اقرب الموارد) ، مولع برای کندن ریش خود و بدان از مخنث کنایه کنند، زیرا این کار از عادات اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آهنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در سفر قصد اقامت در یک منزلی مانند کاروانسرا و جز آن را می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به انتواء شود
لغت نامه دهخدا
قسمی ماهی خرد شبیه به ساردین، و این کلمه در جنوب ایران معمول و خوردن ماهی مذکور در آنجا متداول است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عشیره. (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2647). طایفه. (ایران در زمان ساسانیان چ امیر مکری ص 29)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتن
تصویر منتن
گنده بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجو
تصویر منجو
انبه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
بر دهنده، سود مند، زایا، بر آیند تزیده نتیجه دهنده. یا قیاس منتج قیاسی است که مقدمات آن درست باشد و ملتزم نتیجه بود مقابل قیاس عقیم (اساس الاقتباس 190)، سودمند. بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
دعا و وردی که شخص را قادر بتصرف در اشیا میسازد افسون، مسحور افسون شده، دست انداخته مسخره شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
جامه گشادی که روی لباس های دیگر پوشند، شنل، بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتوی
تصویر منتوی
آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتج
تصویر منتج
((مُ تِ))
نتیجه دهنده، مفید، سودمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتر
تصویر منتر
((مَ تَ))
افسون، کلام مؤثر، ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده، مسخره کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنتو
تصویر سنتو
((سِ نْ تُ))
سازمان پیمان مرکزی. اعضای این پیمان ایران، انگلستان، پاکستان و ترکیه بوده اند که در 21 اوت 1959 جانشین پیمان بغداد شد. امریکا بر این پیمان نظارت داشت، در مانورهای آن شرکت می کرد و به اعضای آن کمک نظامی می داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانتو
تصویر مانتو
((تُ))
لباس گشادی که روی لباس های دیگر پوشیده می شود، روپوش
فرهنگ فارسی معین