معنی منتقب در لغت نامه دهخدا

زن روی بند بندنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی بندبسته. نقاب بسته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، پنهان. روی پوشیده: بعد از آن چون آفتاب رسالت به حجاب غیب متواری و محتجب گشت و نور عصمت به نقاب عزت مختفی و منتقب... (مصباح الهدایه چ همایی ص 15)

معنی منتقب در فرهنگ لغت هوشیار

پوشه دار پوشه نهنده: زن

معنی منتقب - جستجوی لغت در جدول جو

منتقب

لغت نامه دهخدا

منتقب

فرهنگ لغت هوشیار

منتقد

آزموده شده، درم سره و خالص

فرهنگ فارسی عمید

منتقض

ویژگی هر چیز باز شده مانند ریسمانی که تاب آن باز شده

فرهنگ فارسی عمید

منتخب

انتخاب شده، برگزیده

فرهنگ فارسی عمید

منتقش

نقش شده، کنده کاری شده

فرهنگ فارسی عمید

منتسب

قوم و خویش، نسبت داده شده

فرهنگ فارسی عمید

منتصب

برپا، پابرجا شده، گماشته

فرهنگ فارسی عمید

منتقی

برگزیده، انتخاب شده، منتخب

فرهنگ فارسی عمید

مناقب

منقبت ها، هنرها و کارهای نیکو که موجب ستایش شود، چیزهایی که مایه فخر و مباهات باشد، شعرهایی که در ستایش کسی به ویژه بزرگان دین سروده شده است، جمع واژۀ منقبت

فرهنگ فارسی عمید

منتقل

انتقال یابنده، جا به جا شده

فرهنگ فارسی عمید

مرتقب

محافظ و نگهبان، مراقب، چشم دارنده

فرهنگ فارسی عمید

منتقم

انتقام گیرنده، عقوبت دهنده، کینه کش

فرهنگ فارسی عمید

منتقد

انتقاد کننده، صرافی کننده، کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند

فرهنگ فارسی عمید

منتقض

تاب رسن باز کرده، پیمان شکسته ریسمان تاب باز کرده، ویران شده (بنا)، شکسته شده (عهد و پیمان)، باطل: (مذهب مالک و احمد... آنست که اگر بشهوت یاسد طهارت منتقض شود) (کشف الاسرار 519: 2)

فرهنگ لغت هوشیار

منتقص

کم کننده، کم شونده

فرهنگ لغت هوشیار

منتقم

کینه کش کینه کشنده سرزنش کننده انتقام گیرنده کینه کش، جمع منتقمین. یا منتقم حقیقی. خدای تعالی

فرهنگ لغت هوشیار

منتقش

بیرون آورنده بر گزیننده، نگار گر کنده کار انگاشته، کند کاری شده نقش شده، کنده کاری شده (نگین و جز آن) نقش کننده، کنده کاری کننده (برنگین و جز آن)

فرهنگ لغت هوشیار

منتقر

باز کاونده

فرهنگ لغت هوشیار

منتقد

سرهیده سرهنده درم خوب از بد سوا شده، قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری که خوبی و بدی آن آشکارشده. آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده، آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری را آشکار سازد، جمع منتقدین

فرهنگ لغت هوشیار

منتقل

ترا برده جابه جا شده از جایی بجای دیگر رونده انتقال یابنده، جمع منتقلین

فرهنگ لغت هوشیار

مناقب

جمع منقبت، ستایش انگیزان ناز مایه ها جمع منقبت آنچه موجب ستودگی گردد از خصلتهای نیک و هنرها: (و فضایل ذات بزرگ و مناقب خاندان مبارک شاهانشاهی را شرحی و بسطی داده شود) (کلیله. مصحح مینوی. 10)، اصطلاحا} مناقب {برای مدایح ایمه شیعه و} فضایل {برای مداحان خلفای راشدین بکار رفته

فرهنگ لغت هوشیار