جدول جو
جدول جو

معنی منتطق - جستجوی لغت در جدول جو

منتطق
(مُ تَ طِ)
عزیز. (منتهی الارب) (آنندراج). عزیز رفیعالشأن. (اقرب الموارد). عزیز وگرانبها و بی نظیر. (ناظم الاطباء) ، جاء منتطقاً فرسه، یعنی کتل ساخت او را و سوار نشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن نطاق پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتطاق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن انسان از خطای فکر یا استدلال غلط محفوظ می ماند، روش سخن و استدلال، سخن گفتن، گفتار، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطق
تصویر منطق
سخن گو، گویا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناطق
تصویر مناطق
منطقه ها، حاره ها، جبهه های جنگ، جمع واژۀ منطقه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
منتفک. استانی است در عراق که 38700 کیلومتر مربع مساحت و 286800 تن سکنه دارد و مرکز استان، شهر ناصریه است. (از المنجد). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
امور با هم منتظم شونده. (آنندراج). مرتب و منظم شده و بر یک روش آورده. (ناظم الاطباء). بسامان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همیشه احوال و امور ایشان منتسق ومنتظم بود. (تاریخ قم ص 241). رجوع به انتساق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَ)
جای شاخ زدن، الجاثم فی منتطح الکبشین، نشیننده از ترس در میان دو تکۀ شاخ زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
اندکی ریزنده از شیشه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
در راه تنگ درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارفرزند. (مهذب الاسماء). زن بسیاربچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زن یا شتر مادۀ بسیاربچه. ناتق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَطْ طِ)
گفتگوکننده و نطق کننده. (ناظم الاطباء) ، کمر بر میان بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنطق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ منطق، به معنی میان بند که نطاق باشد. (آنندراج). جمع واژۀ منطق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و ما رصع من الوشح و المناطق و القلانس و القفازات. (الجماهر ص 21).
همچو میزان دشمن تو باد پیموده ز عمر
همچو جوزا ناصحت از زرمناطق ساخته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 320).
، جمع واژۀ منطقه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منطقه شود
لغت نامه دهخدا
جمع منطقه، میانبند ها کمر بند ها نیسنگ ها نیسنگان، جمع منطق و منطقه: کمر بندها، منطقه های جغرافیایی
فرهنگ لغت هوشیار
جای کمربند کمر کمربند گویا چم گویاک کرویز (نطق و ادراک کلیات)، سخن گفتار سخن گفتن تکلم کردن، سخن گویی، سخن گفتار، علم بقواعد و قوانینی است که فکر را هدایت کند و از خطا مصون دارد. توضیح منطق را میتوان بمطالعه و علم حقیقت تعریف کرد زیرا که میان حقیقت و خطا امتیاز می گذارد و آن دو را مخالف یکدیگر می داند و یا از آن جهت که در منطق سعی در نشان دادن این می شود که چگونه باید انسان برای وصول بحقیقت و احتراز از خطا استدلال کند میتوان در تعریف آن گفت که منطق مطالعه و علم قوانین استدلال است. از این گذشته منطق را هنر فکر کردن نیز نامیده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 23) یا منطق صوری. از قوانین عمومی حکم و استدلال بحث میکند باین معنی که صورت حکم و استدلال (صرف نظر از مواد و مواردی که بر آنها تعلق می گیرد) باید از قوانین عمومی فکر مانند قوانین توافق فکر بشر با خود و عدم تناقض تبعیت کند: چنانکه مثلا اگر این قضیه ها را قبول داشته باشیم که سقراط انسان است و انسان فانی است منطق صوری ما را بقبول این نتیجه که سقراط فانی است وا می دارد و اگر کسی با قبول داشتن آن دو مقدمه سرانجام بگوید که سقراط جاویدان است هر آینه تکذیب قول سابق خود را کرده به تناقض گویی پرداخته باشد، باین نحو در تعریف منطق صوری میتوان گفت که آن مطالعه و علم مطابقت فکر با خود و یا علم استنتاج و نتیجه است (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 25- 2 4)، یا منطق عملی (اعمالی)، قوانین خصوصیی که فکر برای یافتن حقیقت در موارد خاصی باید از آنها تبعیت کند مطالعه میشود مثلا ما در ریاضیات که افکار را بهم مربوط میسازیم و در شیمی که آزمایش می کنیم و در تاریخ که مدارک را نقادی می کنیم حقیقت را بیک وجه و طریق جستجو نمی کنیم بلکه در مورد هر یک از آنها راه و روش معینی را برای رسیدن بمنظور پیش می گیریم. از این روی غالبا منطق عملی را بمطالعه و علم مطابقت فکر با موضوعهای خود و یا علم حقیقت تعریف کرده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی ترجمه دکترمهدوی. چا. 2 ص 25) کمر بند منطقه: (خورشید مشتری اثر تیر منطقی جوزای دولت افسر اقبال منطقی) (عثمان مختاری. چا. همائی 514)، جمع مناطق. به نطق آورنده گویا گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطق
تصویر منطق
((مِ طَ))
کمربند، جمع مناطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناطق
تصویر مناطق
((مَ طِ))
جمع منطقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
((مَ طِ))
استدلال عاقلانه، علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد، دلیل، علت، فکر درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
خردورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
منطقه ها، نواحی، ناحیه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منطق
تصویر منطق
Logicalness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منطق
تصویر منطق
לוגיקה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منطق
تصویر منطق
논리
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منطق
تصویر منطق
mantıklılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logika
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از منطق
تصویر منطق
तार्किकता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logica
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منطق
تصویر منطق
Logik
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منطق
تصویر منطق
lógica
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logica
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منطق
تصویر منطق
логіка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منطق
تصویر منطق
логика
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منطق
تصویر منطق
logika
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منطق
تصویر منطق
lógica
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منطق
تصویر منطق
逻辑
دیکشنری فارسی به چینی