جدول جو
جدول جو

معنی منتشب - جستجوی لغت در جدول جو

منتشب(مُ تَ شِ)
درآویزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معلق و آویخته. (ناظم الاطباء) ، هیزم چیننده و فراهم آورنده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فراهم آورندۀ هیزم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گردکننده گندم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتخب
تصویر منتخب
انتخاب شده، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
قوم و خویش، نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
برپا، پابرجا شده، گماشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
گسترده شونده، گسترده، فاش، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتشا
تصویر منتشا
چوب ستبر و گره دار که قلندران و درویشان به دست می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شِ)
نیکنامی یا بدنامی خود را ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه نیکنامی و یا بدنامی خود را می ورزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
کسی که بدون فکر بسیار و تصنع شعر گوید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که شعری می گوید چنانکه در یاد وی می آید بدون فکر و تصنع. (ناظم الاطباء) ، کسی که ناهموار می تراشد کمان و تیر را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بطور تناوب و پیاپی آمده و منه: لعن اﷲ المانع الماء المنتاب، یعنی آب مباحی که بطور تناوب گرفته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتیاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
جمع واژۀ منشب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منشب، به معنی غورۀ خرمای هیچکاره. (آنندراج). رجوع به منشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ صَ)
دیگ بر بار. دیگ نصب شده:
بئس المطاعم حین الذل یکسبها
القدر منتصب و القدر مخفوض.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
غارت کننده و غنیمت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می رباید و غارت می کند و به یغما می برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب چیره در رفتار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
آنکه بر دوش می اندازد تیردان و یا کمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه در رنج و سختی می افتد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتکاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
زن روی بند بندنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی بندبسته. نقاب بسته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، پنهان. روی پوشیده: بعد از آن چون آفتاب رسالت به حجاب غیب متواری و محتجب گشت و نور عصمت به نقاب عزت مختفی و منتقب... (مصباح الهدایه چ همایی ص 15)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
برپای خاسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برپای شونده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- غبار منتصب، گرد برخاسته و بلندشده. (از اقرب الموارد).
، راست. قایم. افراخته:
در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت
عافیت را کی تواند بود قامت منتصب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 521).
نظر به موضع سجود دارد و چنان بایستد که قامتش منتصب و مستقیم باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 304).
- منتصب القامه، راست بالا. مستوی القامه. افراخته قامت: او حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصب القامه، الفی القد، عریض الاظفار... (چهارمقاله صص 14- 15).
، به کاری قیام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). گمارده. منصوب شده:
منتصب بر هر طویله رایضی
جز به دستوری نیاید رافضی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 170).
، نصب داده شده. (ناظم الاطباء). حرف نصب پذیرنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
نشانده شده در دل و در خاطر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
به دست از دیگ برآورندۀ گوشت بی کفگیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آنکه عضوی را به دست گرفته هرچه گوشت در آن باشد تناول کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده اختیار شده: (ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی) (سنائی. مد. چا. 470: 1 چا. مصف. 320) برگزیننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقب
تصویر منتقب
پوشه دار پوشه نهنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده بر گزیننده، پوست کننده بر گزیده ویچیده (از ویچتک) بر گزیننده برگزیده انتخاب شده. برگزیننده انتخاب کننده، جمع منتخبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
وابسته بسته، خویش خویشاوند نسبت داده شده، خویشاوند، جمع منتسبین
فرهنگ لغت هوشیار
عصایی مخصوص از چوب ستبر و گره دار که درویشان و قلندران با خود دارند
فرهنگ لغت هوشیار
سروین براش پخش فاش گسترده شونده، فاش شونده، پراکنده شونده، پخش شونده توزیع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
بر گماشته با شاته مرتفع. بر پا شونده برقرار گردنده، قایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جَ))
برگزیده، اختیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جِ))
برگزیننده، اختیارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
((مُ تَ خَ))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
((مُ تَ ش))
فاش، شایع، پراکنده، پاشیده، انتشار یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
((مُ تَ صَ))
نصب شده، برقرار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
((مُ تَ سَ))
نسبت داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
گماشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
برگزیده
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخابی، انتخاب شد، انتخاب شده
دیکشنری اردو به فارسی