جدول جو
جدول جو

معنی منتخب - جستجوی لغت در جدول جو

منتخب
انتخاب شده، برگزیده
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
فرهنگ فارسی عمید
منتخب
(مُ تَ خَ)
میر روح اﷲ. از شعرای کشمیر بود. از اوست:
مبین ای بوالهوس بر چهرۀ زردم به چشم کم
که من خود را به اکسیر محبت کیمیا کردم.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
منتخب
(مُ تَ خَ)
برگزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیده شده. (غیاث) (آنندراج). مختار. (اقرب الموارد). گزیده. بگزیده. گزین. دست گزین. انتخاب گشته. خیاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 45).
آفتاب مهتران دهر ابومنصور کوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 33).
از معالی هست کردارت همیشه منتخب
وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 190).
فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 321).
مقام منتخبان است و مقصد احرار
مخیم فضلا و مکان اعیان است.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 63).
تا در جهان معاقبت روز و شب بود
گردون مطیع صدر اجل منتخب بود.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ج ص 78).
گرچه شیبان در عرب بود از امیران معتبر
ور چه مهران در عجم بود از بزرگان منتخب.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 33).
چون هوا تاری شد از ابر سیاه تندباد
چون زمین خالی شد از گلهای خوب منتخب.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 34).
بی تو ترتیب شب و روز و مه و سال مباد
که ز سرجملۀ آن مدت تو منتخب است.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 51).
در سمر گفتند هر دو منتخب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب.
مولوی.
مشتغل ماندند قوم منتخب
روز رفت و شد زمان ثلث شب.
مولوی.
شیخ الاسلام در ’عوارف’ از آن جمله منتخبی آورده و در این مختصر از آن منتخب، نبذی و شطری انتخاب کرده شد. (مصباح الهدایه چ همایی 327).
- منتخب گشتن، برگزیده شدن:
آزادگی ز سیرت او گشت منتخب
فرزانگی ز همت او گشت معتبر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 188).
، رجل منتخب، مرد بددل و مرد عقل رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد ترسوی عقل رفته. و مؤنث آن منتخبه است. ج، منتخبات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منتخب
(مُ تَ خِ)
برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند و پسند می کند بهترین چیزی را. (ناظم الاطباء) ، بیرون کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منتخب
بر گزیده بر گزیننده، پوست کننده بر گزیده ویچیده (از ویچتک) بر گزیننده برگزیده انتخاب شده. برگزیننده انتخاب کننده، جمع منتخبین
فرهنگ لغت هوشیار
منتخب
((مُ تَ خَ))
برگزیده شده
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
فرهنگ فارسی معین
منتخب
برگزیده
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
فرهنگ واژه فارسی سره
منتخب
انتخاب شده، برگزیده، زبده، صفوت، گزیده، مندوب، نخبه، نقاوه
متضاد: انتصابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منتخب
انتخابی، انتخاب شد، انتخاب شده
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
برپا، پابرجا شده، گماشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
قوم و خویش، نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خِ)
ابر ریزندۀ همه باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که همه باران خود را ریخته باشد. (ناظم الاطباء) ، دورشوندۀ از زمین خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه از خانه خود دور می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتخاع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
جمع واژۀ منخوب. (اقرب الموارد). رجوع به منخوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
غارت کننده و غنیمت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می رباید و غارت می کند و به یغما می برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب چیره در رفتار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
آنکه بر دوش می اندازد تیردان و یا کمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه در رنج و سختی می افتد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتکاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
زن روی بند بندنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی بندبسته. نقاب بسته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، پنهان. روی پوشیده: بعد از آن چون آفتاب رسالت به حجاب غیب متواری و محتجب گشت و نور عصمت به نقاب عزت مختفی و منتقب... (مصباح الهدایه چ همایی ص 15)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ صَ)
دیگ بر بار. دیگ نصب شده:
بئس المطاعم حین الذل یکسبها
القدر منتصب و القدر مخفوض.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ بَ)
تأنیث منتخب. (اقرب الموارد). رجوع به منتخب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
برپای خاسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برپای شونده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- غبار منتصب، گرد برخاسته و بلندشده. (از اقرب الموارد).
، راست. قایم. افراخته:
در خم دور فلک تا عدل باشد کوژپشت
عافیت را کی تواند بود قامت منتصب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 521).
نظر به موضع سجود دارد و چنان بایستد که قامتش منتصب و مستقیم باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 304).
- منتصب القامه، راست بالا. مستوی القامه. افراخته قامت: او حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصب القامه، الفی القد، عریض الاظفار... (چهارمقاله صص 14- 15).
، به کاری قیام کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). گمارده. منصوب شده:
منتصب بر هر طویله رایضی
جز به دستوری نیاید رافضی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 170).
، نصب داده شده. (ناظم الاطباء). حرف نصب پذیرنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
درآویزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معلق و آویخته. (ناظم الاطباء) ، هیزم چیننده و فراهم آورنده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فراهم آورندۀ هیزم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گردکننده گندم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نسبت دارنده با کسی. (آنندراج). نسبت دارنده و قوم و خویشی کرده و پیوسته شده به کسی یا طایفه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ)
نسبت داده شده. منسوب:
و امروز نیستند پشیمان ز فعل بد
فعل بعد از پدر به تو مانده ست منتسب.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 43)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کسی که می شنود خداوند عالم استغفار وی را و اجابت می کند دعای او را. (ناظم الاطباء). و رجوع به انتداب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بطور تناوب و پیاپی آمده و منه: لعن اﷲ المانع الماء المنتاب، یعنی آب مباحی که بطور تناوب گرفته شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتیاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتقب
تصویر منتقب
پوشه دار پوشه نهنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده اختیار شده: (ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی) (سنائی. مد. چا. 470: 1 چا. مصف. 320) برگزیننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
وابسته بسته، خویش خویشاوند نسبت داده شده، خویشاوند، جمع منتسبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
بر گماشته با شاته مرتفع. بر پا شونده برقرار گردنده، قایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتخبه
تصویر منتخبه
منتخبه در فارسی مونث منتخب برگزیده مونث منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جِ))
برگزیننده، اختیارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جَ))
برگزیده، اختیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
((مُ تَ سَ))
نسبت داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
((مُ تَ صَ))
نصب شده، برقرار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
گماشته
فرهنگ واژه فارسی سره