به معنی منیه است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چند روزی پس از لقاح، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
به معنی منیه است که ایام ناقه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). چند روزی پس از لقاح، یعنی ده پانزده روز که در آن ایام آبستنی ماده شتر معین نباشد که آیا باردار شده و یا نشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
قصیده منبره، قصیدۀ مهموزه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شعر وقصیدۀ مهموز. (ناظم الاطباء). قصیدۀ مهموزه، یعنی قصیده ای که قافیت آن همزه است. (از اقرب الموارد)
قصیده منبره، قصیدۀ مهموزه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شعر وقصیدۀ مهموز. (ناظم الاطباء). قصیدۀ مهموزه، یعنی قصیده ای که قافیت آن همزه است. (از اقرب الموارد)
بسیار، خواه بسیاری مردم و خواه چیزی دیگر. (از برهان قاطع). بسیار و متعدد. (ناظم الاطباء). بسیار. (انجمن آرا). بسیار. متعدد. کثیر. (فرهنگ فارسی معین) : بر مقدمۀ او احنف قیس بود و سپاهی انبوه با او بودند. (تاریخ سیستان). احمد بن سمن را با لشکر انبوه کاری آنجا فرستاد. (تاریخ سیستان). این روز بوالحسن دررسید با لشکری انبوه و آراسته. (تاریخ بیهقی) .جاسوسان رسیدند که علی تگین لشکری انبوه آورده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). باید که بدیوان ننشینی که آنجا قوم انبوه است. (تاریخ بیهقی). دانشمند نبیه و حاکم لشکر نصر بن خلف را گفت (مسعود) مردم انبوه بر کار باید کرد تا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). ای برادر چشم من زینها و زین عالم همه لشکری انبوه بیند در رهی پر جوی و جر. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق 173). زین الدین علی با لشکری آراسته و انبوه برسید و بدر بغداد آمد. (راحهالصدور راوندی). ارکان دولت و انیاب مملکت و اعوان و انصار خویش را جمع کرد و با لشکری انبوه روی بدیار اسلام آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون بدر که سر برآرد از کوه صف بسته ستاره گردش انبوه. نظامی. موسی علیه السلام درویش را دید از برهنگی بریگ اندر شده... دعا کرد... پس از چند روزی... مرو را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. (گلستان). گهرهای مبیّن دید انبوه نه در دریا شود حاصل نه در کوه. امیرخسرو (از آنندراج). خضم، جماعت انبوه. (منتهی الارب). جمّه، جماعتی انبوه از مردمان که دیت خواند. (منتهی الارب)، {{اسم}} سرما. (ناظم الاطباء)
بسیار، خواه بسیاری مردم و خواه چیزی دیگر. (از برهان قاطع). بسیار و متعدد. (ناظم الاطباء). بسیار. (انجمن آرا). بسیار. متعدد. کثیر. (فرهنگ فارسی معین) : بر مقدمۀ او احنف قیس بود و سپاهی انبوه با او بودند. (تاریخ سیستان). احمد بن سمن را با لشکر انبوه کاری آنجا فرستاد. (تاریخ سیستان). این روز بوالحسن دررسید با لشکری انبوه و آراسته. (تاریخ بیهقی) .جاسوسان رسیدند که علی تگین لشکری انبوه آورده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). باید که بدیوان ننشینی که آنجا قوم انبوه است. (تاریخ بیهقی). دانشمند نبیه و حاکم لشکر نصر بن خلف را گفت (مسعود) مردم انبوه بر کار باید کرد تا... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257). ای برادر چشم من زینها و زین عالم همه لشکری انبوه بیند در رهی پر جوی و جر. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق 173). زین الدین علی با لشکری آراسته و انبوه برسید و بدر بغداد آمد. (راحهالصدور راوندی). ارکان دولت و انیاب مملکت و اعوان و انصار خویش را جمع کرد و با لشکری انبوه روی بدیار اسلام آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون بدر که سر برآرد از کوه صف بسته ستاره گردش انبوه. نظامی. موسی علیه السلام درویش را دید از برهنگی بریگ اندر شده... دعا کرد... پس از چند روزی... مرو را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. (گلستان). گهرهای مبیّن دید انبوه نه در دریا شود حاصل نه در کوه. امیرخسرو (از آنندراج). خضم، جماعت انبوه. (منتهی الارب). جمّه، جماعتی انبوه از مردمان که دیت خواند. (منتهی الارب)، {{اِسم}} سرما. (ناظم الاطباء)
مشعر و رهنما و گویند: هذا منبعه علی کذا، این مشعر بر این کار است، و هذا منبهه لفلان، این بلندکننده فلان است و مشعر است به قدر آن. و اشیعوا بالکنی فانها منبهه، یعنی به کنیه بخوانید مردمان را زیرا آنها را از گمنامی بدرآورده و بلند می کند قدر آنها را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مشعر و راهنما. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
مشعر و رهنما و گویند: هذا منبعه علی کذا، این مشعر بر این کار است، و هذا منبهه لفلان، این بلندکننده فلان است و مشعر است به قدر آن. و اشیعوا بالکنی فانها منبهه، یعنی به کنیه بخوانید مردمان را زیرا آنها را از گمنامی بدرآورده و بلند می کند قدر آنها را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مشعر و راهنما. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
خبر دادن از غیب یا آینده به الهام خدائی. (از المنجد) ، خبر دادن از خدا و آنچه بدو تعلق دارد. (از المنجد). پیغامبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبوءه. نبوت. رجوع به نبوّت شود
خبر دادن از غیب یا آینده به الهام خدائی. (از المنجد) ، خبر دادن از خدا و آنچه بدو تعلق دارد. (از المنجد). پیغامبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبوءه. نبوت. رجوع به نبوّت شود
نبوت در فارسی بیزاری رویگردانی دوری نبوت در فارسی آگاهاندن، پیامبری واژه نبوه از ریشه سریانی است بنگرید به نبی نفرت کردن دوری کردن، نفرت اعراض: وتفاوت نظم باعدم تناسب اجزاسبب گرانی شعروموجب ذوق است
نبوت در فارسی بیزاری رویگردانی دوری نبوت در فارسی آگاهاندن، پیامبری واژه نبوه از ریشه سریانی است بنگرید به نبی نفرت کردن دوری کردن، نفرت اعراض: وتفاوت نظم باعدم تناسب اجزاسبب گرانی شعروموجب ذوق است