جدول جو
جدول جو

معنی منبرتلی - جستجوی لغت در جدول جو

منبرتلی
هزارکشان، گیاهی شبیه به تاک و خاردار و پیچنده که میوه آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبلی
تصویر منبلی
بی اعتقادی، برای مثال بدرگی و منبلی و حرص و آز / چون کنی پنهان به شید ای مکرساز (مولوی - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(قَمْ بَ عَ)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 30هزارگزی شمال باختری الشتر و 2هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاهان. موقع آن دامنه و سردسیر است. سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آزماینده، حقیقت دریابنده. (از منتهی الارب). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء) ، خبر پرسنده. (از منتهی الارب). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء) ، اختیارکننده. (از منتهی الارب) ، آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ بَ)
کاهلی و بیکاری. (برهان). کاهلی. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی اعتقادی و انکار. (برهان) (ناظم الاطباء). بداعتقادی و منکری. (غیاث) (آنندراج) :
آن چنان اصل جهل و منبلیی
خیره بگزید قتل چون علیی.
سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 258).
بدرگی و منبلی و حرص و آز
چون کنی پنهان به شید ای مکرساز.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر3 ص 39).
رجوع به منبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَبْ بَ)
منبت کاری. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ تِ)
بریده گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده و قطع شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبلی
تصویر منبلی
کاهلی بیکاری. بی اعتقادی انکار: (بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز،) (مثنوی. نیک. 39: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
افراز خطبیان پس از نام پاک امام بر افراز از این شاه بردند نام (حکیم زجاجی) نه پایه، چوتره (مربع مرتفع از زمین به قدر نیم گز یا بیشتر که در باغ ها و کنار درهای خانه ها سازند)، سکوی نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
واعظ، خطیب، روضه خوان، موعظه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد