جدول جو
جدول جو

معنی منبتر - جستجوی لغت در جدول جو

منبتر(مُمْ بَ تِ)
بی اولاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی فرزند. (آنندراج). مقطوع النسل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بریده و ناتمام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
خراب، ناقص، ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبت
تصویر منبت
دارای نقش برجسته و کنده کاری شده روی چوب، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبت
تصویر منبت
جای روییدن گیاه، رستنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتر
تصویر منتر
مورد تمسخر و استهزا، معطل، افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند
منتر کردن: مسخره کردن، معطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَمْ بِ / بَ)
رستن جای. (مهذب الاسماء). رستن گاه گیاه. (منتهی الارب). رستن گاه گیاه و محل روییدن گیاه. ج، منابت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای روییدن. (آنندراج) : در آن عرصه زمینی پاک و منبتی گوهری که اهلیت ورزیدن دارد بگزینند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 41). هرگز از منبت سیر و راسن سرو و یاسمن نروید. (مرزبان نامه ایضاً ص 161).
منبتش را سوختی از بیخ و بن
که دگر تازه نگشتی آن کهن.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 197).
، اصل. منشاء: (پدر و مادر) اصل منبت پرورش تواند چون تو در حق ایشان مقصر باشی چنان بود که تو سزای نیکی نباشی. (قابوسنامه چ نفیسی ص 17). از اصل پاک و محتد شریف ومنبت کریم تو به هیچوجه سزاوار نیست. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 16)، جای روییدن موی: در هر منبتی از اندام او سه موی روید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 147)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَبْ بَ)
رویانیده شده. (آنندراج) ، نقشهای برجستۀ به شکل گیاه و گل و جز آن که بر روی چیزی نقش کنند و هر آنچه در وی کند اگری کرده باشند خواه چوب باشد و یا جز آن. (ناظم الاطباء). به اصطلاح نقاشان و معماران، نقشی که از زمین خود اندک بلند باشد، چنانکه نقش سکه بر روپیه، و آن را به فارسی منبت کاری هم می گویند. (آنندراج) :
دلبستگیت اگر به نقوش منبت است
شاید چو بر تو طبع نباتی موکل است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 314).
از منبت نقشها، دیوار و سقفش فصل دی
همچو صحن باغ از الوان نبات اندر بهار.
جامی
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَت ت)
رجل منبت، مرد فرومانده در راه از قافله به سبب ماندگی راحلۀ وی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). فرومانده از قافله. وامانده از کاروان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بِ)
رویاننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منبت لحم، دواها که گوشت رفتۀ جراحت از نو برویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المنبت اللحم هو الدواء الذی من شأنه ان یحیی الدم الوارد علی الجراحه لحماً لتعدیله مزاجه و عقده ایاه. (کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 150، یادداشت ایضاً).
، رویانندۀ گیاه و سبزه وزمین برومند و مثمر که همه قسم گیاه و سبزه و حاصل و میوه بار آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ)
دهی از دهستان حومه بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَتْ تَ)
دم بریده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مقطوع و ناقص. (ناظم الاطباء). بریده. ناتمام چون: کتاب مبتر، نامۀ بریده. نامۀ مبتر، نامۀ ناتمام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همچون صباح کاذب خیطی ولی مبتر
همچون سراب شوره خطی ولی مزور.
شرف الدین شفروه.
ملک منطق الطیر طیار داند
نه ژاژ مبتر که طیان نماید.
خاقانی.
آنجا که احمد آمد و آئین هر دو عید
زرتشت ابتر است و حدیث مبترش.
خاقانی.
و بیرون از جزوی چند مبتر که بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها به من رسیده بود، نداشتم. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). از اوراق و طوامیر مبتر متفرق... در تألیف و سمت ترتیب آورده شد. (جامعالتواریخ رشیدی). اما عهد به عهد تاریخ صحیح ایشان به عبارت و خط مغول نامدون ونامرتب فصل فصل مبتر در خزاین نگاهداشته بودند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، خراب. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک
این مرده و آن مرده و املاک مبتر؟
ناصرخسرو (دیوان ص 172).
آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 194) ، پراکنده:
گفتند در آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان دست پراکنده شد آن جمع مبتر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 173) ، بی فرزند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
در یکی شان در قبایل قابل فرمان نشد
آخرش چون عنصر اول مبتر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 113) ، دشمن. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرر)
اسب تیزرو. (منتهی الارب) یابوی تیزدو. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
کشیده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به انتتار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ تِ)
چشم برگشته پلک. (آنندراج) (از منتهی الارب). برگشته پلک چشم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشتار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
مونستر. شهری در آلمان غربی که در ولایت وستفالی واقع است و 204600 تن سکنه و دانشگاهی قدیمی دارد. (از لاروس)
مونستر. ولایتی در کشور جمهوری ایرلند است که 858700 تن سکنه دارد و مرکز کورک است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُمْ)
مونتبارد. مرکز ولایتی در ایالت ’کت دور’ که برکنار کانال ’بورگونی ’ واقع است و 7332 تن سکنه و کار خانه ذوب فلزات دارد و موطن بوفون نویسندۀ فرانسوی است. این ولایت از 12 بخش و 245 دهستان تشکیل یافته و 73222 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ بَ)
شدت و سختی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دست آبله ناک و آماسیده. (آنندراج). دست آبله کرده و آماسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خطیب بر منبرشونده. (آنندراج). خطیب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر منبر برشده و برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَبْ بَ)
منبت کاری. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بِ تَ)
تأنیث منبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فی الادویه المنبته اللحم. (قانون ابوعلی سینا، یادداشت ایضاً). رجوع به منبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ تِ)
بریده گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده و قطع شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتال شود
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ تِ)
بریده. مقطوع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انبتاک شود
لغت نامه دهخدا
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
فرهنگ لغت هوشیار
رستنگاه رویشگاه رویانیده، برجسته محل روییدن رستنگاه، محل رویش مو پیازبن مو در زیر جلد: (در هر منبتی از اندام او سه موی روید ) (کلیله. مصحح مینوی. 147) رویانیده رویانده شده، نقش برجسته بشکل گل و گیاه و جز آن که روی چوب ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دایره مویینی که در پیشانی یادر گردن اسب موجود باشد و آنرا یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگردرسینه یا زیر بغل باشد عیب دانند
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از انبار پارسی به شیوه تازی انبار شده کرسی دارای یک یا چند پله که خطیب یا واعظ بر بالای آن نشیند و خطبه خواند یا وعظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
دعا و وردی که شخص را قادر بتصرف در اشیا میسازد افسون، مسحور افسون شده، دست انداخته مسخره شده
فرهنگ لغت هوشیار
افراز خطبیان پس از نام پاک امام بر افراز از این شاه بردند نام (حکیم زجاجی) نه پایه، چوتره (مربع مرتفع از زمین به قدر نیم گز یا بیشتر که در باغ ها و کنار درهای خانه ها سازند)، سکوی نانوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر
تصویر منتر
((مَ تَ))
افسون، کلام مؤثر، ذکری برای رام کردن و دفع گزند جانور درنده، مسخره کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منبت
تصویر منبت
((مَ نْ بَ یا بِ))
جای روییدن گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منبت
تصویر منبت
((مُ نَ بَّ))
کنده کاری و ایجاد نقش های برجسته روی چوب، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی معین
((نَ تَ))
دایره مویینی که در پیشانی یا در گردن اسب موجود باشد و آن را یکی از نشانه های نیکو می شمرند ولی اگر در سینه یا زیر بغل باشد عیب دانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتر
تصویر مبتر
((مُ بَ تَّ))
دم بریده، ناقص، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منبر
تصویر منبر
((مِ یا مَ بَ))
کرسی پله دار که واعظ هنگام سخنرانی بالای آن می نشیند، جمع منابر
بالای منبر رفتن: نصیحت کردن، موعظه کردن، غیبت کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین