جمع واژۀ منهی ّ و منهیّه. منهیات. چیزهای نهی شده. گناهان و جرایم. (از ناظم الاطباء). افعال بازداشته شده، یعنی افعالی که در شرع ممنوع باشد و این جمع منهی که به معنی بازداشته شده باشد. (غیاث). افعال بازداشته شده. (آنندراج) : بجز مر ترا مدح باشد مناهی بجز مر تراحمد باشد مثالب. حسن متکلم. در مناهی جملۀانبیا متساوی باشند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 19). در تجمل پادشاهی بنای ملاهی و مناهی را تمام برانداخته. (لباب الالباب ایضاً ص 50). از او پرسیدند که مرید به چه ریاضت کند؟ گفت: به از مناهی بازایستادن. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 256). در دست عقل، نور مساعی تو چراغ بر کام نفس، حکم مناهی تو لگام. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 2). من اگر چنانکه نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی. سعدی. قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن گرت ایمان درست است به روز موعود. سعدی. بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). محال است که با حسن طلعت ایشان گرد ملاهی گردند، و یا قصد مناهی کنند. (گلستان). ورع در اصل، توقی نفس بود از وقوع در مناهی چنانکه در خبر است... (مصباح الهدایه چ همایی ص 371). اما خاطر شیطانی آن است که داعی بود با مناهی و مکاره. (مصباح الهدایه ایضاً ص 104). تمهید عذر معاصی و مناهی بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 121). رجوع به منهی شود. - مناهی الشرع، کارهایی که از آنها منع شده است. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مَنهی ّ و مَنهیَّه. منهیات. چیزهای نهی شده. گناهان و جرایم. (از ناظم الاطباء). افعال بازداشته شده، یعنی افعالی که در شرع ممنوع باشد و این جمع منهی که به معنی بازداشته شده باشد. (غیاث). افعال بازداشته شده. (آنندراج) : بجز مر ترا مدح باشد مناهی بجز مر تراحمد باشد مثالب. حسن متکلم. در مناهی جملۀانبیا متساوی باشند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 19). در تجمل پادشاهی بنای ملاهی و مناهی را تمام برانداخته. (لباب الالباب ایضاً ص 50). از او پرسیدند که مرید به چه ریاضت کند؟ گفت: به از مناهی بازایستادن. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 256). در دست عقل، نور مساعی تو چراغ بر کام نفس، حکم مناهی تو لگام. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 2). من اگر چنانکه نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی. سعدی. قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن گرت ایمان درست است به روز موعود. سعدی. بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). محال است که با حسن طلعت ایشان گرد ملاهی گردند، و یا قصد مناهی کنند. (گلستان). ورع در اصل، توقی نفس بود از وقوع در مناهی چنانکه در خبر است... (مصباح الهدایه چ همایی ص 371). اما خاطر شیطانی آن است که داعی بود با مناهی و مکاره. (مصباح الهدایه ایضاً ص 104). تمهید عذر معاصی و مناهی بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 121). رجوع به منهی شود. - مناهی الشرع، کارهایی که از آنها منع شده است. (از اقرب الموارد)
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
ناز کننده، سر افراز سر بلند افتخار کننده مفتخر مباهات کننده: بموجب صدور این فرمان مبارک سوسیته آنونیم مزبور را بسمت فورنیتری مخصوص خودمان مباهی و سر بلند فرمودیم
ناز کننده، سر افراز سر بلند افتخار کننده مفتخر مباهات کننده: بموجب صدور این فرمان مبارک سوسیته آنونیم مزبور را بسمت فورنیتری مخصوص خودمان مباهی و سر بلند فرمودیم