جدول جو
جدول جو

معنی مناهی - جستجوی لغت در جدول جو

مناهی
منهیّ ها، کارهایی که در شرع از آن نهی شده، نهی شده ها، جمع واژۀ منهیّ
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
فرهنگ فارسی عمید
مناهی
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
فرهنگ لغت هوشیار
مناهی
((مَ))
کارهایی که شرعاً و عرفاً منع و نهی شده
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتهی
تصویر منتهی
پایان، ته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منادی
تصویر منادی
پیام آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تناهی
تصویر تناهی
بغایت رسیدن، بپایان رسیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافی
تصویر منافی
طرد کننده، نیست کننده، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناهی
تصویر تناهی
به نهایت رسیدن، پایان یافتن، بازایستادن و بس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
منهل ها، جاهای آب خوردن در راه، چشمه هایی که مردم از آن آب بخورند، جمع واژۀ منهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
آنچه آخر داشته باشد و به انتها برسد، به پایان رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
منهج ها، راههای راست، راههای آشکار، راههای پیدا و گشاده، جمع واژۀ منهج
فرهنگ فارسی عمید
ناز کننده، سر افراز سر بلند افتخار کننده مفتخر مباهات کننده: بموجب صدور این فرمان مبارک سوسیته آنونیم مزبور را بسمت فورنیتری مخصوص خودمان مباهی و سر بلند فرمودیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
بپایان رسنده، تمام کرده، آنچه حد و نهایتش معلوم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
جمع ملهی، شاد افزار ها، شادیچه ها، بازی ها
فرهنگ لغت هوشیار
بر اندازنده نابود کننده، ناساز نیسان نیست کننده نفی کننده طرد کننده، مخالف ضد. یا منافی عفت. آنچه که مخالف با عفت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
جمع منهل، باز داشته ها ناشایست ها جمع منهل آبخور ها آبشخور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
جمع منهج، راه های راست، راستراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منانی
تصویر منانی
شیوه مانی دبیره مانی منسوب به مانی مانوی. یا خط منانی. خط مانوی
فرهنگ لغت هوشیار
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
راز و نیاز کننده مناجات کننده راز و نیاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناتی
تصویر مناتی
منسوب به منات: (یک جفت دستبند سه مناتی و سینه ریز ده مناتی) (شام. 72)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناهی
تصویر تناهی
((تَ))
به پایان رسیدن، به نهایت رسیدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناهی
تصویر متناهی
((مُ تَ))
به پایان رسیده، آنچه انتها و پایان داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباهی
تصویر مباهی
((مُ))
مباهات کننده، فخر کننده، مغرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
((مُ تَ))
به انتها رساننده، به پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
((مَ هِ))
جمع منهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافی
تصویر منافی
((مُ))
طرد کننده، نیست کننده، مخالف، ضد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ))
جار زننده، جارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ دا))
ندا داده شده، خوانده شده، خبری که با جار زدن اعلام می کنند، اسمی که پس از حرف ندا بیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
((مُ))
مناجات کننده، راز و نیاز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
((مَ))
جمع ملهی، آلات و ادوات لهو و لعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباهی
تصویر مباهی
فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاهی
تصویر ملاهی
آلات لهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
به آخر رسیده
فرهنگ فارسی عمید