منسوب به مانی. مانوی. منسوب به مانی برخلاف قیاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانوی شود. - قلم منانی، خطی مستخرج از فارسی و سوریانی که مانی مخترع آن است. (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت ایضاً)
منسوب به مانی. مانوی. منسوب به مانی برخلاف قیاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانوی شود. - قلم منانی، خطی مستخرج از فارسی و سوریانی که مانی مخترع آن است. (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت ایضاً)
پیروان مانی. مانویان. مانویه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است. بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشتند و از این رو منانیه بگریختند و قومی از آنان از نهر بلخ بگذشتند و به مملکت خان درآمدند، و خان لقبی است که پادشاهان ترک را دهند، و بدانجا ببودند تا آنگاه که دین مسلمانی پیدا شد ودولت ایران از هم بپاشید و کار عرب بالا گرفت. در این وقت، این قوم به بلاد خویش بازگشتند و این بازگشت بیشتر در ف تنه فرس به روزگار بنی امیه و به زمان خالد بن عبدالله القسری بود چه خالد بن عبدالله را نیز در این کار نظر و دستی بود، لکن ریاست این قوم بر حسب اصلی از اصول این طایفه جز به بابل منعقد نمی گشت و سپس رئیس می توانست از آنجا به هر جا که مأمون می شمرد نقل کند. به روزگار مقتدر خلیفه منانیه برای حفظ جان به خراسان ملحق شدند و آنچه برجای ماندند. دین خویش پوشیده می داشتند و یک جای اقامت نمی کردند و از شهری به شهری می شدند و پانصد تن از آنان به سمرقند گرد آمدندو امر آنان فاش گشت و صاحب خراسان درصدد قتل ایشان برآمد. در این وقت پادشاه چین و ظاهراً صاحب تغزغز رسولی نزد صاحب خراسان فرستاد و پیغام کرد که در بلاد من اضعاف این عده از مسلمانانند و من سوگند یاد می کنم که اگر یک تن از منانیه کشته شوند، تمام مسلمانان بلاد خویش به قتل رسانم و مساجد آنان را ویران کنم و عیون و ارصاد بر مسلمین سایر بلاد بگمارم تا هر جا ازآنان بیابند بکشند. و صاحب خراسان با شنودن این پیام از کشتن منانیۀ سمرقند دست بازداشت و از آنان به جزیه قناعت کرد. رفته رفته شمارۀ آنان نسبت به مسلمانان رو به کاهش گذاشت و من به روزگار معزالدوله سیصدتن از آنان را به بغداد می شناختم، لکن امروز (377 هجری قمری) پنج کس نیز نمانده است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانویان شود
پیروان مانی. مانویان. مانویه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اول دینی که پس از سمنیه به ماوراءالنهر درآمد دین منانیه است. بدانگاه که کسری مانی را بکشت و بیاویخت و جدال در دین را به مردم مملکت منع کرد به امر او هر جا از اصحاب مانی می افتاد میکشتند و از این رو منانیه بگریختند و قومی از آنان از نهر بلخ بگذشتند و به مملکت خان درآمدند، و خان لقبی است که پادشاهان ترک را دهند، و بدانجا ببودند تا آنگاه که دین مسلمانی پیدا شد ودولت ایران از هم بپاشید و کار عرب بالا گرفت. در این وقت، این قوم به بلاد خویش بازگشتند و این بازگشت بیشتر در ف تنه فرس به روزگار بنی امیه و به زمان خالد بن عبدالله القسری بود چه خالد بن عبدالله را نیز در این کار نظر و دستی بود، لکن ریاست این قوم بر حسب اصلی از اصول این طایفه جز به بابل منعقد نمی گشت و سپس رئیس می توانست از آنجا به هر جا که مأمون می شمرد نقل کند. به روزگار مقتدر خلیفه منانیه برای حفظ جان به خراسان ملحق شدند و آنچه برجای ماندند. دین خویش پوشیده می داشتند و یک جای اقامت نمی کردند و از شهری به شهری می شدند و پانصد تن از آنان به سمرقند گرد آمدندو امر آنان فاش گشت و صاحب خراسان درصدد قتل ایشان برآمد. در این وقت پادشاه چین و ظاهراً صاحب تغزغز رسولی نزد صاحب خراسان فرستاد و پیغام کرد که در بلاد من اضعاف این عده از مسلمانانند و من سوگند یاد می کنم که اگر یک تن از منانیه کشته شوند، تمام مسلمانان بلاد خویش به قتل رسانم و مساجد آنان را ویران کنم و عیون و ارصاد بر مسلمین سایر بلاد بگمارم تا هر جا ازآنان بیابند بکشند. و صاحب خراسان با شنودن این پیام از کشتن منانیۀ سمرقند دست بازداشت و از آنان به جزیه قناعت کرد. رفته رفته شمارۀ آنان نسبت به مسلمانان رو به کاهش گذاشت و من به روزگار معزالدوله سیصدتن از آنان را به بغداد می شناختم، لکن امروز (377 هجری قمری) پنج کس نیز نمانده است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مانی و مانویان شود
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
کوژ چمچاخ خم کمانی خمیده کج، خمیده قامت: (پیر منحنی . {یا خط منحنی خطی است که نه راست (مستقیم) باشد و نه شکسته (منکسر) مقابل خط مستقیم و خط منکسر. یا مرکز منحنی نقطه ایست که نقاط منحنی نسبت بان متقارنند چون مرکز دایره و کره
کوژ چمچاخ خم کمانی خمیده کج، خمیده قامت: (پیر منحنی . {یا خط منحنی خطی است که نه راست (مستقیم) باشد و نه شکسته (منکسر) مقابل خط مستقیم و خط منکسر. یا مرکز منحنی نقطه ایست که نقاط منحنی نسبت بان متقارنند چون مرکز دایره و کره