جدول جو
جدول جو

معنی منامس - جستجوی لغت در جدول جو

منامس(مُ مِ)
به کازه درنشیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در کازه می نشیند جهت شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، محرم و هم راز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منامسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منغمس
تصویر منغمس
در آب فرورونده، در آب فرورفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطمس
تصویر منطمس
فرونشیننده، محو شونده، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منام
تصویر منام
خواب، خوابگاه، آنچه انسان در خواب ببیند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
کسی که از نادانی کاری را بدون تدبیر و تأمل انجام دهد. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خواب. (مهذب الاسماء) (دهار). نوم. (اقرب الموارد) : و من آیاته منامکم باللیل و النهار. (قرآن 23/30). پرده دار قوت ارادی به سبب یقظت و منام گاه پرده بردارد گاه فروگذارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 300). یکی از آن تقلیل طعام، دوم قلت منام. (مصباح الهدایه چ همایی ص 163). اما شرط چهارم قلت منام است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 166). پس حق نفس در مآکل و مشارب و استراحت و منام. (مصباح الهدایه ایضاً ص 71).
جنود وحش شدند از منام خود بیدار
وفود طیر شدند از مقام خود طایر.
جامی.
- بی منام، بی خواب:
روی این انوار عالم سوی ما
بر مثال چشمهای بی منام.
ناصرخسرو.
- لامنام، بی خواب. آنکه خواب ندارد. آنکه نخوابد: داور بیدار و حی لامنام سلطان منام را بر شهرستان حواس آن جناب استیلا داده، حوا را از استخوان پهلوی چپش بیافرید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20).
، آنچه شخص خفته در خواب ببیند. حلم. ج، منامات. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنچه در خواب ببینند. رؤیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال یا بنی اًنی أری ̍ فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری ̍. (قرآن 102/37).
آن دهد مر ترا ملک در ملک
که ندید ایچ پادشه به منام.
فرخی.
سر از روی بالین برآرد بصیر
اگر بیند اکمه ورا در منام.
سوزنی.
بعد از آن ترسا درآیددر کلام
که مسیحم رو نمود اندر منام.
مولوی.
گفتمش کی بینمت ای خوشخرام
گفت نصف اللیل لکن فی المنام.
نهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوابگاه و جای خواب و بستر. (منتهی الارب). جای خفتن و خوابگاه. (غیاث) ، در مقابل واقعه: بیان این سخن آن است که هریک از واقعه و منام منقسم می شود به سه قسم. (مصباح الهدایه چ همایی ص 172). رجوع به منامات معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
رودی در کشور تایلند با هزار و دویست کیلومتر طول که ازبانکوک می گذرد و در خلیج سیام می ریزد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
درآینده در دیماس. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآینده در حمام و گلخن و زندان. (ناظم الاطباء). رجوع به دیماس و اندماس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آنکه نبرد می کند با کسی در غواصی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقامسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
نامبارکها. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزهای شوم نامبارک. جمع واژۀ نحس. (ناظم الاطباء). چیزهای مشئوم و منحوس، و آن جمع نحس است بر غیر قیاس و یا جمع منحس است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ منسم، به معنی سپل شتر و سپل شترمرغ. (آنندراج). جمع واژۀ منسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منسم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود که در شهرستان هروآباد واقع است و 378 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
همان قصبۀ بحرین است. (فارسنامۀ ناصری). پایتخت و امیرنشین بحرین در جزیره بحرین که 79100 سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای خواب و خوابگاه. (ناظم الاطباء) ، گلیم که شب پوشند. (مهذب الاسماء). جامۀ خواب و بستر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ خواب و گویند: ’بات فی المنامه’ و آن قطیفه است. (از اقرب الموارد) ، دکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گاهی دکان را منامه گویند و آن دکانی است که در آن خوابند. (از اقرب الموارد). دکان و انبارخانه، اطلس، مخمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ مِ)
به آب فرورونده، یعنی غریق. (غیاث) (آنندراج). غوطه ور. فرورفته. منغمر: ما در صفقۀ این محنت و نعمت به هم مشارکیم و در عین واقعۀ یکدیگر منغمس. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات نفس منغمر و منغمس بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 151). منغمسان بحر معاصی را جز سفینۀ او به ساحل نجات نرساند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 366). رجوع به انغماس شود
لغت نامه دهخدا
(عَسْ وَ)
به کازه در نشستن صیاد و به کازه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
کار پوشیده. (منتهی الارب). نهفته و پنهان شده. (ناظم الاطباء). مستور. پوشیده: امر منهمس، کاری نهانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ مِ)
فرونشیننده و نیست و محوشونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. محوشده. ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
- منطمس شدن، محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن:
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس.
مولوی.
کی شود این چشمۀ دریا مدد
منطمس زین مشت خاک نیک و بد.
مولوی.
- منطمس گشتن، نابود شدن. نیست شدن. محو شدن. فرسوده شدن و از میان رفتن: بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد و بسی از ضروریات ملک منطمس گشت. (چهارمقاله ص 40). تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد آثار انوار او از حواشی ایام منطمس و مندرس نگردد. (سندبادنامه ص 27). بسبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). به مرور ایام و امتداد شهور و اعوام منطمس و مندرس نگردد. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ مِ)
فرورونده در آب. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). در آب فرورفته. (ناظم الاطباء). منغمس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ستارۀ فروشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستارۀ فروشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقماس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ ملمس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملمس شود
لغت نامه دهخدا
و قنامیس و قنانامیس و قینیس. به یونانی شهدانج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فرو نشیننده، نیست شونده فرو نشیننده، نیست شونده، نا پدید شونده (ستاره و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغمس
تصویر منغمس
فرو رونده (در آب)
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه جای خواب، خواب دیدن خواب خواب، موضع خواب جای خواب دیدن، آنچه در خواب بینند: (درین پرده منام چنان دیدم که روزگار خلافت بنی عباس بنهایت رسیده) (روضات الجنات. چا. امام ج 323: 1)، جمع منامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقمس
تصویر منقمس
فرو رونده در آب، فرو شونده: ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
منامه در فارسی پایجامه جامه خواب، خوابگاه، گور جای خواب، جامه خواب، قبر گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطمس
تصویر منطمس
((مُ طِ مِ))
محو شونده، ناپدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منامه
تصویر منامه
((مَ مَ یا مِ))
جای خواب، جامه خواب، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منام
تصویر منام
((مَ))
خوابگاه، بستر
فرهنگ فارسی معین
خواب، رویا، خوابگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد