به کازه درنشیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در کازه می نشیند جهت شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، محرم و هم راز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منامسه شود
به کازه درنشیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در کازه می نشیند جهت شکار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، محرم و هم راز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منامسه شود
خواب. (مهذب الاسماء) (دهار). نوم. (اقرب الموارد) : و من آیاته منامکم باللیل و النهار. (قرآن 23/30). پرده دار قوت ارادی به سبب یقظت و منام گاه پرده بردارد گاه فروگذارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 300). یکی از آن تقلیل طعام، دوم قلت منام. (مصباح الهدایه چ همایی ص 163). اما شرط چهارم قلت منام است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 166). پس حق نفس در مآکل و مشارب و استراحت و منام. (مصباح الهدایه ایضاً ص 71). جنود وحش شدند از منام خود بیدار وفود طیر شدند از مقام خود طایر. جامی. - بی منام، بی خواب: روی این انوار عالم سوی ما بر مثال چشمهای بی منام. ناصرخسرو. - لامنام، بی خواب. آنکه خواب ندارد. آنکه نخوابد: داور بیدار و حی لامنام سلطان منام را بر شهرستان حواس آن جناب استیلا داده، حوا را از استخوان پهلوی چپش بیافرید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20). ، آنچه شخص خفته در خواب ببیند. حلم. ج، منامات. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنچه در خواب ببینند. رؤیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال یا بنی اًنی أری ̍ فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری ̍. (قرآن 102/37). آن دهد مر ترا ملک در ملک که ندید ایچ پادشه به منام. فرخی. سر از روی بالین برآرد بصیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. بعد از آن ترسا درآیددر کلام که مسیحم رو نمود اندر منام. مولوی. گفتمش کی بینمت ای خوشخرام گفت نصف اللیل لکن فی المنام. نهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوابگاه و جای خواب و بستر. (منتهی الارب). جای خفتن و خوابگاه. (غیاث) ، در مقابل واقعه: بیان این سخن آن است که هریک از واقعه و منام منقسم می شود به سه قسم. (مصباح الهدایه چ همایی ص 172). رجوع به منامات معنی دوم شود
خواب. (مهذب الاسماء) (دهار). نوم. (اقرب الموارد) : و من آیاته منامکم باللیل و النهار. (قرآن 23/30). پرده دار قوت ارادی به سبب یقظت و منام گاه پرده بردارد گاه فروگذارد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 300). یکی از آن تقلیل طعام، دوم قلت منام. (مصباح الهدایه چ همایی ص 163). اما شرط چهارم قلت منام است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 166). پس حق نفس در مآکل و مشارب و استراحت و منام. (مصباح الهدایه ایضاً ص 71). جنود وحش شدند از منام خود بیدار وفود طیر شدند از مقام خود طایر. جامی. - بی منام، بی خواب: روی این انوار عالم سوی ما بر مثال چشمهای بی منام. ناصرخسرو. - لامنام، بی خواب. آنکه خواب ندارد. آنکه نخوابد: داور بیدار و حی لامنام سلطان منام را بر شهرستان حواس آن جناب استیلا داده، حوا را از استخوان پهلوی چپش بیافرید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20). ، آنچه شخص خفته در خواب ببیند. حُلم. ج، منامات. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنچه در خواب ببینند. رؤیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال یا بنی اًنی أری ̍ فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری ̍. (قرآن 102/37). آن دهد مر ترا ملک در ملک که ندید ایچ پادشه به منام. فرخی. سر از روی بالین برآرد بصیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. بعد از آن ترسا درآیددر کلام که مسیحم رو نمود اندر منام. مولوی. گفتمش کی بینمت ای خوشخرام گفت نصف اللیل لکن فی المنام. نهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوابگاه و جای خواب و بستر. (منتهی الارب). جای خفتن و خوابگاه. (غیاث) ، در مقابل واقعه: بیان این سخن آن است که هریک از واقعه و منام منقسم می شود به سه قسم. (مصباح الهدایه چ همایی ص 172). رجوع به منامات معنی دوم شود
نامبارکها. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزهای شوم نامبارک. جمع واژۀ نحس. (ناظم الاطباء). چیزهای مشئوم و منحوس، و آن جمع نحس است بر غیر قیاس و یا جمع منحس است. (از اقرب الموارد)
نامبارکها. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزهای شوم نامبارک. جَمعِ واژۀ نحس. (ناظم الاطباء). چیزهای مشئوم و منحوس، و آن جمع نحس است بر غیر قیاس و یا جمع مَنحَس است. (از اقرب الموارد)
جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای خواب و خوابگاه. (ناظم الاطباء) ، گلیم که شب پوشند. (مهذب الاسماء). جامۀ خواب و بستر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ خواب و گویند: ’بات فی المنامه’ و آن قطیفه است. (از اقرب الموارد) ، دکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گاهی دکان را منامه گویند و آن دکانی است که در آن خوابند. (از اقرب الموارد). دکان و انبارخانه، اطلس، مخمل. (ناظم الاطباء)
جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای خواب و خوابگاه. (ناظم الاطباء) ، گلیم که شب پوشند. (مهذب الاسماء). جامۀ خواب و بستر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ خواب و گویند: ’بات فی المنامه’ و آن قطیفه است. (از اقرب الموارد) ، دکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گاهی دکان را منامه گویند و آن دکانی است که در آن خوابند. (از اقرب الموارد). دکان و انبارخانه، اطلس، مخمل. (ناظم الاطباء)
به آب فرورونده، یعنی غریق. (غیاث) (آنندراج). غوطه ور. فرورفته. منغمر: ما در صفقۀ این محنت و نعمت به هم مشارکیم و در عین واقعۀ یکدیگر منغمس. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات نفس منغمر و منغمس بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 151). منغمسان بحر معاصی را جز سفینۀ او به ساحل نجات نرساند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 366). رجوع به انغماس شود
به آب فرورونده، یعنی غریق. (غیاث) (آنندراج). غوطه ور. فرورفته. منغمر: ما در صفقۀ این محنت و نعمت به هم مشارکیم و در عین واقعۀ یکدیگر منغمس. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات نفس منغمر و منغمس بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 151). منغمسان بحر معاصی را جز سفینۀ او به ساحل نجات نرساند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 366). رجوع به انغماس شود
فرونشیننده و نیست و محوشونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. محوشده. ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن). (یادداشت مرحوم دهخدا) : - منطمس شدن، محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن: کی شود دریا ز پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس. مولوی. کی شود این چشمۀ دریا مدد منطمس زین مشت خاک نیک و بد. مولوی. - منطمس گشتن، نابود شدن. نیست شدن. محو شدن. فرسوده شدن و از میان رفتن: بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد و بسی از ضروریات ملک منطمس گشت. (چهارمقاله ص 40). تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد آثار انوار او از حواشی ایام منطمس و مندرس نگردد. (سندبادنامه ص 27). بسبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). به مرور ایام و امتداد شهور و اعوام منطمس و مندرس نگردد. (جامعالتواریخ رشیدی)
فرونشیننده و نیست و محوشونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. محوشده. ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن). (یادداشت مرحوم دهخدا) : - منطمس شدن، محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن: کی شود دریا ز پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس. مولوی. کی شود این چشمۀ دریا مدد منطمس زین مشت خاک نیک و بد. مولوی. - منطمس گشتن، نابود شدن. نیست شدن. محو شدن. فرسوده شدن و از میان رفتن: بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد و بسی از ضروریات ملک منطمس گشت. (چهارمقاله ص 40). تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد آثار انوار او از حواشی ایام منطمس و مندرس نگردد. (سندبادنامه ص 27). بسبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). به مرور ایام و امتداد شهور و اعوام منطمس و مندرس نگردد. (جامعالتواریخ رشیدی)
خوابگاه جای خواب، خواب دیدن خواب خواب، موضع خواب جای خواب دیدن، آنچه در خواب بینند: (درین پرده منام چنان دیدم که روزگار خلافت بنی عباس بنهایت رسیده) (روضات الجنات. چا. امام ج 323: 1)، جمع منامات
خوابگاه جای خواب، خواب دیدن خواب خواب، موضع خواب جای خواب دیدن، آنچه در خواب بینند: (درین پرده منام چنان دیدم که روزگار خلافت بنی عباس بنهایت رسیده) (روضات الجنات. چا. امام ج 323: 1)، جمع منامات