جدول جو
جدول جو

معنی مناقشات - جستجوی لغت در جدول جو

مناقشات(مُ قِ)
جمع واژۀ مناقشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناقشه شود
لغت نامه دهخدا
مناقشات
جمع مناقشه، خویسگان جمع مناقشه
تصویری از مناقشات
تصویر مناقشات
فرهنگ لغت هوشیار
مناقشات
مناقشه ها، جدال ها، مجادله ها، ستیزه ها، منازعه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منافات
تصویر منافات
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجات
تصویر مناجات
رازونیاز کردن، راز دل خود را به کسی گفتن، رازگویی و عرض نیاز به درگاه خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناغات
تصویر مناغات
با کسی خوش زبانی کردن و او را مسرور کردن، عشق بازی کردن با زنان، مغازله کردن با زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقات
تصویر ملاقات
با کسی رو به رو شدن و یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
با هم ستیزه و گفتگو کردن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقعات
تصویر مواقعات
جنگ ها، زد و خورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور، نبرد، پیکار، رزم، کارزار، آورد، کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود، بن مضارع جنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادات
تصویر منادات
یکدیگر را خواندن و آواز دادن، با یکدیگر در انجمن نشستن و مشورت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناوات
تصویر مناوات
با هم دشمنی کردن و فخر نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ)
جمع واژۀ مواقعه و مواقعت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مواقعه و مواقعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَ)
با هم بحث کردنها. (غیاث) (آنندراج). مجادله ها. مباحثه ها. بحثهای با یکدیگر. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مناظره: چون مناظرات و معارضات ایشان بدین جا رسید شیر خود را آشفته و زنجیر صبر گسسته... (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 113). از سایر انواع مجازات... مکالمۀ جمادات و حیوانات غیرناطق است چون مناظرات تیغ و قلم و شمع و چراغ و... (المعجم چ دانشگاه ص 368). مراد از قبول حق آن است که در مناظرات و محاورات هرگاه که حق از طرف دیگری مشاهده کند با او طریق مکابرت نسپرد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 352). رجوع به مناظره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
ازدواجها. عروسیها. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مناکحه: آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). رجوع به مناکحه و مناکحت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ قی یا)
مسائل منطقی. (ناظم الاطباء). رجوع به منطق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
جمع واژۀ مناوله: در اثناء مناولات و تضاعیف آن حالات بهرام گور گفت دهقان را که... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 21). رجوع به مناوله و مناولت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
جمع واژۀ منازله. رجوع به منازله شود، معانیی که از غیب بر دل نازل شود: بر مترسمان و متشبهان و طایفه ای که از معاملات قوالب به منازلات قلوب نرسیده اند حلال نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 158). تا بدان واسطه مقبول ومنظور دلهای اهل معاملات و منازلات شوند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 157). رجوع به منازلت (اصطلاح تصوف) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
جمع واژۀ منازعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کشمکشها. ستیزه ها. خصومتها. جدالها. جنگها: عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). از مطالبات و منازعات با دل منتهی و منزجر نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). رجوع به منازعه و منازعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
جمع واژۀ مناسبه. رجوع به مناسبه شود، روابط. پیوستگیها
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ شَ)
مناقشه. مناقشه. سختگیری در محاسبه. استقصای در حساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سختگیری کردن و باریک گرفتن بر کسی و کسی را (مخصوصاً در حساب) در تنگنا انداختن. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 59) : به عجب بمانده ام از حرص و مناقشت بایکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 59). ابواب مناقشت لازم می شمرند و در میدان هوا عنان خود گرد می گیرند. (کلیله ایضاً ص 300). طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). در محاسبت او مناقشت پیش آورد. (المعجم چ دانشگاه ص 452).
- مناقشت رفتن، سختگیری کردن: فرمود تا شمار احمد ینالتکین را بکردند و شطط جست و مناقشت ها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). مناقشت ها می رفت و عمر به پایان آمده بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 594). اگر در آن درجۀ منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 322).
، مجادله. مشاجره. ستیزه. ستیزگی. مخاصمت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خردمند اگرچه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد. (کلیله ایضاً ص 210). هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند. (کلیله ایضاً ص 314). این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را... برداشت. (کلیله ایضاً ص 271). در مناقشات ایشان بر خود گشاده باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 140). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان...می دیدند... (جهانگشای جوینی). رجوع به مناقشه و مناقشه شود.
- مناقشت کردن، ستیزه کردن. مجادله کردن: دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 314)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
جمع واژۀ مناوشه: میان او و... به کرات مناوشات رفته و حربهای عظیم قایم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416). رجوع به مناوشه و مناوشت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
جمع واژۀ مناسخه. تبدیل سهام ترکه به سهام دیگری به علت مرگ یکی از ورثۀ متوفی قبل از تقسیم ترکۀ او، چنانکه اگر کسی فوت کند و ترکۀ او بین ورثه تقسیم نشده باشد و در این حین یکی از وراث فوت کند چون اصل فریضه نسخ شده و باید اصل فریضۀ دیگر پیدا کند که شامل و حاوی دو فریضه (نسبت به دو متوفی) باشد این مبحث را در فقه مناسخات نامیده اند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به مناسخه شود
لغت نامه دهخدا
رمن بندی نادرست نمایش پارسی نمایش ها جمع غلط} نمایش {بسیاق عربی: حالا بمن بگو مقصود قیصر از این نمایشات شبانه چیست ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازعات
تصویر منازعات
جمع منازعه، ستیزه ها جمع منازعه
فرهنگ لغت هوشیار
مناسبات در فارسی، جمع مناسبه، : جوری ها خویشی ها مانستن ها جمع مناسبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناظرات
تصویر مناظرات
جمع مناظره، نگر گویی ها، در کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراقبات
تصویر مراقبات
جمع مراقبه، هو داری ها پاسداشت ها جمع مراقبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناقضات
تصویر تناقضات
جمع تناقض
فرهنگ لغت هوشیار
مجادله کردن ستیزه کردن، سختگیری کردن بر کسی (مخصوصا در محاسبه)، مجادله ستیزه، سختگیری، جمع مناقشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقصات
تصویر مناقصات
جمع مناقصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقضات
تصویر مناقضات
جمع مناقضه، نا ساز گروی نا ساز گویی ها جمع مناقضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناشات
تصویر کناشات
جمع کناشه، بنگرید به کناشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجات
تصویر مناجات
راز و نیاز
فرهنگ واژه فارسی سره
روابط، ارتباطات، وابستگی ها، پیوندها
فرهنگ واژه مترادف متضاد