جنگ ها، زد و خورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور، نبرد، پیکار، رزم، کارزار، آورد، کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود، بن مضارع جنگیدن
جَنگ ها، زد و خورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور، نبرد، پیکار، رزم، کارزار، آورد، کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود، بن مضارعِ جنگیدن
با هم بحث کردنها. (غیاث) (آنندراج). مجادله ها. مباحثه ها. بحثهای با یکدیگر. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مناظره: چون مناظرات و معارضات ایشان بدین جا رسید شیر خود را آشفته و زنجیر صبر گسسته... (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 113). از سایر انواع مجازات... مکالمۀ جمادات و حیوانات غیرناطق است چون مناظرات تیغ و قلم و شمع و چراغ و... (المعجم چ دانشگاه ص 368). مراد از قبول حق آن است که در مناظرات و محاورات هرگاه که حق از طرف دیگری مشاهده کند با او طریق مکابرت نسپرد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 352). رجوع به مناظره شود
با هم بحث کردنها. (غیاث) (آنندراج). مجادله ها. مباحثه ها. بحثهای با یکدیگر. (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مناظره: چون مناظرات و معارضات ایشان بدین جا رسید شیر خود را آشفته و زنجیر صبر گسسته... (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 113). از سایر انواع مجازات... مکالمۀ جمادات و حیوانات غیرناطق است چون مناظرات تیغ و قلم و شمع و چراغ و... (المعجم چ دانشگاه ص 368). مراد از قبول حق آن است که در مناظرات و محاورات هرگاه که حق از طرف دیگری مشاهده کند با او طریق مکابرت نسپرد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 352). رجوع به مناظره شود
ازدواجها. عروسیها. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مناکحه: آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). رجوع به مناکحه و مناکحت شود
ازدواجها. عروسیها. (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مناکحه: آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). رجوع به مناکحه و مناکحت شود
جمع واژۀ منازله. رجوع به منازله شود، معانیی که از غیب بر دل نازل شود: بر مترسمان و متشبهان و طایفه ای که از معاملات قوالب به منازلات قلوب نرسیده اند حلال نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 158). تا بدان واسطه مقبول ومنظور دلهای اهل معاملات و منازلات شوند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 157). رجوع به منازلت (اصطلاح تصوف) شود
جَمعِ واژۀ منازله. رجوع به منازله شود، معانیی که از غیب بر دل نازل شود: بر مترسمان و متشبهان و طایفه ای که از معاملات قوالب به منازلات قلوب نرسیده اند حلال نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 158). تا بدان واسطه مقبول ومنظور دلهای اهل معاملات و منازلات شوند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 157). رجوع به منازلت (اصطلاح تصوف) شود
جمع واژۀ منازعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کشمکشها. ستیزه ها. خصومتها. جدالها. جنگها: عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). از مطالبات و منازعات با دل منتهی و منزجر نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). رجوع به منازعه و منازعت شود
جَمعِ واژۀ منازعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کشمکشها. ستیزه ها. خصومتها. جدالها. جنگها: عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). از مطالبات و منازعات با دل منتهی و منزجر نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). رجوع به منازعه و منازعت شود
مناقشه. مناقشه. سختگیری در محاسبه. استقصای در حساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سختگیری کردن و باریک گرفتن بر کسی و کسی را (مخصوصاً در حساب) در تنگنا انداختن. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 59) : به عجب بمانده ام از حرص و مناقشت بایکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 59). ابواب مناقشت لازم می شمرند و در میدان هوا عنان خود گرد می گیرند. (کلیله ایضاً ص 300). طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). در محاسبت او مناقشت پیش آورد. (المعجم چ دانشگاه ص 452). - مناقشت رفتن، سختگیری کردن: فرمود تا شمار احمد ینالتکین را بکردند و شطط جست و مناقشت ها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). مناقشت ها می رفت و عمر به پایان آمده بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 594). اگر در آن درجۀ منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 322). ، مجادله. مشاجره. ستیزه. ستیزگی. مخاصمت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خردمند اگرچه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد. (کلیله ایضاً ص 210). هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند. (کلیله ایضاً ص 314). این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را... برداشت. (کلیله ایضاً ص 271). در مناقشات ایشان بر خود گشاده باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 140). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان...می دیدند... (جهانگشای جوینی). رجوع به مناقشه و مناقشه شود. - مناقشت کردن، ستیزه کردن. مجادله کردن: دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 314)
مناقشه. مناقشه. سختگیری در محاسبه. استقصای در حساب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سختگیری کردن و باریک گرفتن بر کسی و کسی را (مخصوصاً در حساب) در تنگنا انداختن. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 59) : به عجب بمانده ام از حرص و مناقشت بایکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 366). روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 59). ابواب مناقشت لازم می شمرند و در میدان هوا عنان خود گرد می گیرند. (کلیله ایضاً ص 300). طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). در محاسبت او مناقشت پیش آورد. (المعجم چ دانشگاه ص 452). - مناقشت رفتن، سختگیری کردن: فرمود تا شمار احمد ینالتکین را بکردند و شطط جست و مناقشت ها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). مناقشت ها می رفت و عمر به پایان آمده بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 594). اگر در آن درجۀ منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 322). ، مجادله. مشاجره. ستیزه. ستیزگی. مخاصمت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خردمند اگرچه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد. (کلیله ایضاً ص 210). هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند. (کلیله ایضاً ص 314). این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را... برداشت. (کلیله ایضاً ص 271). در مناقشات ایشان بر خود گشاده باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 140). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان...می دیدند... (جهانگشای جوینی). رجوع به مناقشه و مناقشه شود. - مناقشت کردن، ستیزه کردن. مجادله کردن: دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 314)
جمع واژۀ مناسخه. تبدیل سهام ترکه به سهام دیگری به علت مرگ یکی از ورثۀ متوفی قبل از تقسیم ترکۀ او، چنانکه اگر کسی فوت کند و ترکۀ او بین ورثه تقسیم نشده باشد و در این حین یکی از وراث فوت کند چون اصل فریضه نسخ شده و باید اصل فریضۀ دیگر پیدا کند که شامل و حاوی دو فریضه (نسبت به دو متوفی) باشد این مبحث را در فقه مناسخات نامیده اند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به مناسخه شود
جَمعِ واژۀ مناسخه. تبدیل سهام ترکه به سهام دیگری به علت مرگ یکی از ورثۀ متوفی قبل از تقسیم ترکۀ او، چنانکه اگر کسی فوت کند و ترکۀ او بین ورثه تقسیم نشده باشد و در این حین یکی از وراث فوت کند چون اصل فریضه نسخ شده و باید اصل فریضۀ دیگر پیدا کند که شامل و حاوی دو فریضه (نسبت به دو متوفی) باشد این مبحث را در فقه مناسخات نامیده اند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به مناسخه شود