جدول جو
جدول جو

معنی منافقین - جستجوی لغت در جدول جو

منافقین(مُ فِ)
منافقان. مردمان منافق. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ منافق. رجوع به منافق شود
لغت نامه دهخدا
منافقین(مُ فِ)
سورۀ شصت و سومین از قرآن، مدنیه و آن یازده آیت است، پس از جمعه و پیش از تغابن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منافقین
جمع منافق، ابلوکان، دو زبانان، ماخان
تصویری از منافقین
تصویر منافقین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منافقت
تصویر منافقت
دورویی کردن، نفاق ورزیدن، به هم خیانت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُفِ)
موافق بودن. سازگاری. سازواری، سازشکاری. ساختن با بدی و ناپاکی:
چون در پسر موافقی و دلبری بود
اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
جمع واژۀ محافظ (در حالت نصبی و جری). مردمان نگهبان. (ناظم الاطباء). رجوع به محافظه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ فِ)
در جنگ جهانی اول و دوم به کشورهای انگلستان و فرانسه و آمریکا و دیگر کشورهایی گفته می شد که با آلمان و یاران او می جنگیدند. مقابل متحدین (در جنگ اول) و مقابل محور (در جنگ دوم)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ قَ)
تثنیۀ مرفق در حال نصبی و جری. دو مرفق. دو آرنج. رجوع به مرفق شود
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
مشرق و مغرب. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). خافقان:
مرمرا باری بدین درگاه شاهست آرزو
نز ری و گرگان همی یاد آیدم نز خافقین.
منوچهری.
جز که نادر باشد اندر خافقین
آدمی سر برزند بی والدین.
مولوی (مثنوی).
ای کمال نیکمردان برتو ختم
نیکنامی منتشر در خافقین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ نَ / نِ)
مأخوذ از تازی، بانفاق. بامکر. بطور مکر و نفاق و دورویی. (از ناظم الاطباء). همچون منافقان، ملحدانه و کافرانه. (ناظم الاطباء). رجوع به منافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
جمع واژۀ مسافح (در حال نصبی و جری) : و أحل لکم ماوراء ذلکم أن تبتغوا بأموالکم محصنین غیر مسافحین. (قرآن 24/4). و رجوع به مسافح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
جمع واژۀ مسافر (در حالت نصبی و جری). مسافران. کاروانیان. رجوع به مسافر شود
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مناسبت و شایستگی و سزاواری و لیاقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
منافق بودن. نفاق. منافقت. دورویی:
زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی
تحقیقها نمایش و آبم سراب شد.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 417).
به مارماهی مانی نه این تمام و نه آن
منافقی چه کنی مار باش یا ماهی.
سنائی (ایضاً ص 361).
در پیش خسان اگر نهی خوانی
هم بی نمکی منافقی باید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 592).
- منافقی کردن، دورویی کردن. نفاق ورزیدن: بداند آن کسها که منافقی کردند و گفت ایشان را، بیایید و کارزار کنید اندر راه خدای یا بازدارید. (ترجمه تفسیری طبری چ حبیب یغمایی ج 1 ص 263)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناظرین
تصویر مناظرین
جمع مناظر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازعین
تصویر منازعین
جمع منازع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موافق، همداستانان دمسازان جمع موافق درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافقی
تصویر منافقی
نفاق دورویی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناطق، گویندگان سخنوران سخنرانان جمع ناطق. در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجین
تصویر مناجین
جمع منجون، دو لاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقیر
تصویر مناقیر
جمع منقار، نوک ها کلنگ ها اسکنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافقت
تصویر منافقت
دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متفقه، دانا نمایان اندیشمندان، جمع متفق، همیوختان همدستان ساز واران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافقین
تصویر خافقین
مشرق و مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محافظ، پاتاران بنوانان نگهداران نگهبانان جمع محافظ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : محافظین شهر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدافع، پسسیماران پافنداران جمع مدافع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسافر، وشتاران جرمزایان راهیان جمع مسافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحین
تصویر مسافحین
جمع مسافح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافقین
تصویر خافقین
((فِ قِ))
مشرق و مغرب، خاور و باختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موافقان
تصویر موافقان
همنگران
فرهنگ واژه فارسی سره
ریاکارانه، مزورانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریاکاری
دیکشنری اردو به فارسی
دلپذیری، سازگاری
دیکشنری اردو به فارسی