جدول جو
جدول جو

معنی منافسه - جستجوی لغت در جدول جو

منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
فرهنگ فارسی عمید
منافسه(عَ قَ لَ)
با کسی مزاحمت کردن در رغبت چیزی. (المصادر زوزنی). رغبت کردن در چیزی بطریق مبارات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رغبت کردن در چیزی به طریق مبارات در کرم. نفاس. (از اقرب الموارد). رجوع به منافسه و منافست شود، هم نفسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منافسه(مُ فَ / فِسَ / سِ)
رغبت کردن در چیزی به طریق مساوات و معارضه کردن و حسد بردن. (غیاث). منافسه. مبارات. رغبت کردن به چیزی از رقابت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او منافسه و مناقشه کردند... چون گفتاگوی بسیار شد قرار دادند بر قرعه. (تفسیر ابوالفتوح، یادداشت ایضاً). رجوع به منافسه و منافست شود
لغت نامه دهخدا
منافسه
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منافره
تصویر منافره
از هم نفرت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
با کسی دورویی کردن. نفاق. (المصادر زوزنی). دورویی کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). دورویی کردن، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان. (از اقرب الموارد) ، در سوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). نافقاء ساختن کلاکموش و نافقاء یکی از سوراخهای موش که نهان دارد آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در نافقاء رفتن کلاکموش. نفاق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریختن یکی بر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر یکدیگر نیزه زدن. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اطاعت با کسی رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ سَ)
جوشیدن. یقال: القدر تنافت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زیرگوشی گفتن با دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافثت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
روباروی جنگ و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
با هم نزد حاکم شدن و خصومت کردن با هم و کوشش و توان خود را درباختن در خصومت و پیکار، یعنی هر واحد نابود کردن حجت صاحب خود خواهد. (منتهی الارب). با هم نزد حاکم شدن و مخاصمت و محاجه کردن با کسی و حجت او را قطع و نابود کردن. (از اقرب الموارد). نافده منافده، با او نزد حاکم شد و خصومت کرد با او و کوشش و توان خود را درباخت در خصومت و پیکار او، یعنی نابود کردن حجت صاحب خود را خواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَقَ فَ)
با کسی به فخر به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ سَ)
منافسه. منافسه: به مباهات و منافست مشغول شود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 750). او را غبطتی و منافستی حاصل آید. (تاریخ بیهق ص 16). از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم سیمجور... در آن مصاف جدی ننمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 224). بر کریمۀ برو احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 449). هرکه به مقاومت و منافست ایشان برخیزد... (اخلاق ناصری). رجوع به منافسه و منافسه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
نبرد کردن به دور انداختن کمیز. یقال: نافصه، ای قال بل و ابول فننظر اینا ابعد بولا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به دور انداختن بول. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کفک انداختن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محیطالمحیط این معنی را در ذیل باب تفاعل (تنافط) آورده و گوید در بعضی از نسخ باب مفاعله نیز دیده شد
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ طَ)
عیب کردن و گویند: بینهامنافسه و مناقسه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَسْ وَ)
به کازه در نشستن صیاد و به کازه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
همدیگر مروسیدن. (منتهی الارب). همدیگر را مروسیدن. (ناظم الاطباء). چاره و معالجه کردن و گویند، بات یعافس الأمور. (ازاقرب الموارد) ، پای فانشستنگاه کسی زدن. (تاج المصادر بیهقی). پای بر سرین کسی زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن با زن خویش. (از اقرب الموارد). و رجوع به معافزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوسه
تصویر مانوسه
مانوسه در فارسی مونث مانوس: خو گر مونث مانوس جمع مانوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنافره
تصویر صنافره
بی پدر بچه از پدری ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافحه
تصویر منافحه
جنگ رو با روی
فرهنگ لغت هوشیار
زیر گوشی بیخ گوشی سخن گفتن زیر گوشی گفتن، با هم صحبت کردن، گفتگو مخاطبه: (بمجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 9)
فرهنگ لغت هوشیار
منافتت در فارسی: به جوش آمدن: از خشم، جوشیدن دیگ جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافاه
تصویر منافاه
نا سازی نا جوری، جدایگی
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار