جمع واژۀ منفذ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن. (ناظم الاطباء). خلل و فرج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 54). در منافذ زمین از انواع انبارها مدخر گردانیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 143). هوا رابازدارد از رسیدن بدان منافذ. (مصنفات باباافضل)
جَمعِ واژۀ منفذ. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ منفذ. سوراخها و راهها و معبرها و جایهای روان شدن و جاری گشتن باد و آب و جز آن. (ناظم الاطباء). خلل و فرج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در تجاویف کاریز اعضا و منافذ جوارح او تردد می کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 54). در منافذ زمین از انواع انبارها مدخر گردانیده. (مرزبان نامه ایضاً ص 143). هوا رابازدارد از رسیدن بدان منافذ. (مصنفات باباافضل)
قنفذها، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد ها و آن ها را مانند تیر می اندازدها، جوجه تیغی ها، تشی ها، سیخول ها، زکاسه ها، سکاسه ها، رکاشه ها، اسگرها، اسغرها، سنگرها، سگرها، پهمزک ها، پیهن ها، بیهن ها، روباه ترکی ها، کاسجوک ها، جبروزها، جمع واژۀ قنفذ
قنفذها، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد ها و آن ها را مانند تیر می اندازدها، جوجه تیغی ها، تَشی ها، سیخول ها، زُکاسه ها، سُکاسه ها، رُکاشه ها، اُسگُرها، اُسغُرها، سَنگُرها، سُگُرها، پَهمَزَک ها، پیهَن ها، بیهَن ها، روباه تُرکی ها، کاسجوک ها، جَبروزها، جمعِ واژۀ قنفذ
موش کوران. جمع واژۀ جلذ است از غیر لفظ آن. (از منتهی الارب). جمع واژۀ جلذ که موش کور باشد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ جلذ از غیر لفظ آن. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ جلذ است از غیر لفظ آن که موش کور باشد و به خلد معروف است. (از المنجد). رجوع به مناجد شود
موش کوران. جَمعِ واژۀ جُلْذ است از غیر لفظ آن. (از منتهی الارب). جَمعِ واژۀ جلذ که موش کور باشد. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ جلذ از غیر لفظ آن. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ جلذ است از غیر لفظ آن که موش کور باشد و به خُلد معروف است. (از المنجد). رجوع به مناجد شود
جمع واژۀ منفعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منفعت. (غیاث). سودها و فایده ها و حاصلها و منفعتها و بارها و ثمرها. (ناظم الاطباء) : مر منافع را بجوید و از مضرتها پرهیز کند. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 16). آنچه نفس ناطقه بدان مخصوص است از منافع. (زاد المسافرین ناصرخسرو، ایضاً ص 19). منافع همه گیتی در آفرینش تست که کوه و بحر ترا در میان پیرهن است. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 85). از رای او مصالح ملک شهنشه است در رسم او منافع دین پیمبر است. امیرمعزی (ایضاً ص 127). اجرام رامنافع خلق است در مسیر افلاک را مصالح ملک است در مدار. امیرمعزی (ایضاً ص 306). میان منافع و مضار خویش فرق نمی توانی کردن. (کلیله و دمنه). اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه). منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه). هر کو به طلب منافع، در او راه جوید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). اگرچه سفر دریا سبب حصول منافع است... (لباب الالباب چ نفیسی صص 6- 7). سفر دریا که سبب حصول منافع است... (لباب الالباب ایضا ص 7). بعضی از منافع ’و انزلنا الحدید فیه بأس شدید...’ باطل گشتی. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 12). قوت شهوی... مبداء جذب منافع و طلب ملاذ از مآکل و مشارب... بود. (اخلاق ناصری). هرکه حاجت او به منافع و مواد دنیاوی کمتر بود توانگری او بیشتر. (اخلاق ناصری). به آنچه در وصول به منافع مانع او آید، مقاومت و کوشش آغاز کند. (اخلاق ناصری). فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر و جر منافع. (گلستان). به دریا در منافع بیشمار است وگر خواهی سلامت برکنار است. سعدی (گلستان). اگر به آثار منافع آن نگری... (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). قلت اهتمام... از قلت فهم منافع آن تولد کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 103). خدمت خلق را دام منافع دنیوی کرده بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 123). فواید ومنافع آن موفور. (مصباح الهدایه ایضاً ص 238). گشاده شد و بسته در پیش عزمم طریق مضار و سبیل منافع. ابن یمین. هم از مآثر رمحش ستاره در لرزه هم از منافع کلکش جهان پر از ایثار. عبید زاکانی. معرف منافع و مضار ادویه... بود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 18). رجوع به منفعه و منفعت شود. - منافعالاعضاء (علم...) ، علمی است که کار و منفعت هر عضو را از اعضای بدن بیان کند و آن علم جزئی از علم تشریح است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - منافع دارین، چیزیهای نیک هر دو عالم. (ناظم الاطباء). - منافع دنیا و آخرت، چیزهای نیک این جهان و آن جهان. (ناظم الاطباء). - منافع دنیویه، فایده های این جهان. (ناظم الاطباء). - منافع طبیعی، منافع مستمر که ازطبیعت (به حال طبیعی) به دست آید، مانند پشم گوسفند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع عامه، (اصطلاح فقه) هر مالی که جماعت غیرمحصوری در استفاده از آن شریک باشند، مانند معابر عمومی، مساجد، پلها، مدارس، دانشگاهها، گورستانها و موقوفات عامه. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع غیرمستمر، منافعی که بدون استمرار و احیاناً به دست آید، مانند هیزم که از جنگل تهیه کنند و سنگی که از کوه کنند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع مدنی، منافع مستمری که عنوان حقوقی دارد نه صورت مادی، مانند بهره ای که مستأجر از خانه مورد اجاره می برد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع مستمر، منافعی که بطور متناوب در اوقات معین به دست آید، مانند میوۀ درخت و بهره ای که از خانه عاید مستأجر می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع مصنوعی، منافع مستمری که به کمک کار انسان به دست آید، مانند محصول مزرعه که هر سال به دست می آید. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع موهوم، منافعی که شرکت بازرگانی بدون رعایت قانون (از قبیل اندوختن سرمایۀ احتیاطی و استهلاکات) برخلاف واقع (مانند اینکه قیمت مال التجاره را زیادتر از واقع معرفی کند) نشان دهد در غیر این صورت منافع واقعی نامیده می شود. غالباً در شرکت سهامی به کار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع واقعی، رجوع به ترکیب قبل شود، کارهای پرفایده و اعمال مفید. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ منفعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ منفعت. (غیاث). سودها و فایده ها و حاصلها و منفعتها و بارها و ثمرها. (ناظم الاطباء) : مر منافع را بجوید و از مضرتها پرهیز کند. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 16). آنچه نفس ناطقه بدان مخصوص است از منافع. (زاد المسافرین ناصرخسرو، ایضاً ص 19). منافع همه گیتی در آفرینش تست که کوه و بحر ترا در میان پیرهن است. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 85). از رای او مصالح ملک شهنشه است در رسم او منافع دین پیمبر است. امیرمعزی (ایضاً ص 127). اجرام رامنافع خلق است در مسیر افلاک را مصالح ملک است در مدار. امیرمعزی (ایضاً ص 306). میان منافع و مضار خویش فرق نمی توانی کردن. (کلیله و دمنه). اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه). منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه). هر کو به طلب منافع، در او راه جوید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). اگرچه سفر دریا سبب حصول منافع است... (لباب الالباب چ نفیسی صص 6- 7). سفر دریا که سبب حصول منافع است... (لباب الالباب ایضا ص 7). بعضی از منافع ’و انزلنا الحدید فیه بأس شدید...’ باطل گشتی. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 12). قوت شهوی... مبداء جذب منافع و طلب ملاذ از مآکل و مشارب... بود. (اخلاق ناصری). هرکه حاجت او به منافع و مواد دنیاوی کمتر بود توانگری او بیشتر. (اخلاق ناصری). به آنچه در وصول به منافع مانع او آید، مقاومت و کوشش آغاز کند. (اخلاق ناصری). فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر و جر منافع. (گلستان). به دریا در منافع بیشمار است وگر خواهی سلامت برکنار است. سعدی (گلستان). اگر به آثار منافع آن نگری... (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). قلت اهتمام... از قلت فهم منافع آن تولد کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 103). خدمت خلق را دام منافع دنیوی کرده بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 123). فواید ومنافع آن موفور. (مصباح الهدایه ایضاً ص 238). گشاده شد و بسته در پیش عزمم طریق مضار و سبیل منافع. ابن یمین. هم از مآثر رمحش ستاره در لرزه هم از منافع کلکش جهان پر از ایثار. عبید زاکانی. معرف منافع و مضار ادویه... بود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 18). رجوع به منفعه و منفعت شود. - منافعالاعضاء (علم...) ، علمی است که کار و منفعت هر عضو را از اعضای بدن بیان کند و آن علم جزئی از علم تشریح است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - منافع دارین، چیزیهای نیک هر دو عالم. (ناظم الاطباء). - منافع دنیا و آخرت، چیزهای نیک این جهان و آن جهان. (ناظم الاطباء). - منافع دنیویه، فایده های این جهان. (ناظم الاطباء). - منافع طبیعی، منافع مستمر که ازطبیعت (به حال طبیعی) به دست آید، مانند پشم گوسفند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع عامه، (اصطلاح فقه) هر مالی که جماعت غیرمحصوری در استفاده از آن شریک باشند، مانند معابر عمومی، مساجد، پلها، مدارس، دانشگاهها، گورستانها و موقوفات عامه. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع غیرمستمر، منافعی که بدون استمرار و احیاناً به دست آید، مانند هیزم که از جنگل تهیه کنند و سنگی که از کوه کنند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع مدنی، منافع مستمری که عنوان حقوقی دارد نه صورت مادی، مانند بهره ای که مستأجر از خانه مورد اجاره می برد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع مستمر، منافعی که بطور متناوب در اوقات معین به دست آید، مانند میوۀ درخت و بهره ای که از خانه عاید مستأجر می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع مصنوعی، منافع مستمری که به کمک کار انسان به دست آید، مانند محصول مزرعه که هر سال به دست می آید. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع موهوم، منافعی که شرکت بازرگانی بدون رعایت قانون (از قبیل اندوختن سرمایۀ احتیاطی و استهلاکات) برخلاف واقع (مانند اینکه قیمت مال التجاره را زیادتر از واقع معرفی کند) نشان دهد در غیر این صورت منافع واقعی نامیده می شود. غالباً در شرکت سهامی به کار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). - منافع واقعی، رجوع به ترکیب قبل شود، کارهای پرفایده و اعمال مفید. (ناظم الاطباء)
نیست کننده و باطل کننده. (غیاث) (آنندراج) ، مخالف. مغایر. بر ضد. (از ناظم الاطباء). ناسازگار. ناسازوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). آنچه گفتیم که عدالت هیئتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است. (اخلاق ناصری). خیر خلق منافی مطلوب او بود. (اخلاق ناصری). کذب منافی این غرض است. (اخلاق ناصری). چه داندکه منافی حال اوست. (مصباح الهدایه چ همایی ص 70). تعرض حقیقی از جهت استنشاق نفحات ربانی منافی صدق نبود. (مصباح الهدایه ایضاً 135). اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود... (مصباح الهدایه ایضاً ص 146). نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش. حافظ. - منافی عفت، مخالف عفت. مغایر با پاکدامنی. ، (اصطلاح حقوق جزا) امور جنسی به معنی هرچه وسیعتر که بحسب عرف واحساسات یک جامعه شرم آور باشد و به منظور مواقعه یاشروع در آن صورت نگیرد. اگر به منظور مواقعه یا شروع در آن صورت گیرد ’هتک ناموس’ و یا شروع در هتک ناموس است نه منافی عفت. بنابراین شروع به جرم هتک ناموس و جرم منافی عفت بحسب غرض مرتکب مشخص می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، دورکرده و رانده. (ناظم الاطباء)
نیست کننده و باطل کننده. (غیاث) (آنندراج) ، مخالف. مغایر. بر ضد. (از ناظم الاطباء). ناسازگار. ناسازوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). آنچه گفتیم که عدالت هیئتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است. (اخلاق ناصری). خیر خلق منافی مطلوب او بود. (اخلاق ناصری). کذب منافی این غرض است. (اخلاق ناصری). چه داندکه منافی حال اوست. (مصباح الهدایه چ همایی ص 70). تعرض حقیقی از جهت استنشاق نفحات ربانی منافی صدق نبود. (مصباح الهدایه ایضاً 135). اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود... (مصباح الهدایه ایضاً ص 146). نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش. حافظ. - منافی عفت، مخالف عفت. مغایر با پاکدامنی. ، (اصطلاح حقوق جزا) امور جنسی به معنی هرچه وسیعتر که بحسب عرف واحساسات یک جامعه شرم آور باشد و به منظور مواقعه یاشروع در آن صورت نگیرد. اگر به منظور مواقعه یا شروع در آن صورت گیرد ’هتک ناموس’ و یا شروع در هتک ناموس است نه منافی عفت. بنابراین شروع به جرم هتک ناموس و جرم منافی عفت بحسب غرض مرتکب مشخص می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) ، دورکرده و رانده. (ناظم الاطباء)
آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه به زبان اظهار ایمان کند و کفر را در قلب خود نهان دارد. (از اقرب الموارد). آنکه اعتقاداً کفررا پنهان دارد و قولاً ایمان را آشکار سازد. (از تعریفات جرجانی). کسی که اسلام را ظاهر کرده و در باطن کافر است، و نفاق در اصل مخالفت ظاهر با باطن است. (فرهنگ علوم نقلی سجادی) : یا أیها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم. (قرآن 73/9). ای منافق یا مسلمان باش یا کافر به دل چند باید با خداوند این دو الک باختن. ناصرخسرو. با آل او روم سوی او نیست هیچ باک برگیرم از منافق ناکس شناعتش. ناصرخسرو. عقل تو ایدر ز بهر طاعت و علم است پس تو چرایی بد و منافق و طرار. ناصرخسرو. توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 801). به زبان لااله الااﷲ بگوید و به دل اعتقاد ندارد و این توحید منافق است. (کیمیای سعادت ایضاً صص 799- 800). اول توحید منافق است و آن پوست پوست است. (کیمیای سعادت ایضاً ص 800). پیش کان پیر منافق بانگ قامت دردهد غارت عقل و دل جان را هلا آواز ده. سنائی (دیوان چ مصفا ص 531). عالم پیر منافق تا مرقعپوش گشت خرقه پوشان الهی زیر یکتایی شدند. سنائی (دیوان ایضاً 89). در دل من ساختی جای خود و چونین سزد زآنکه در دوزخ بود جای منافق ساخته. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 319). از عقل پرس راه که پیری موحد است مسپر پی خیال که دزدی منافق است. کمال الدین اسماعیل. یا چون منافقانی پر بند و پیچ پیچ ’خشب مسنّده’ ز برای تو منزل است. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 315). روی جهان را چون دلهای منافقان سیاه کرده بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 124). مؤمنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت. مولوی. در نماز و روزه و حج و زکات با منافق مؤمنان در برد و مات. مولوی. آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید نی نیاز. مولوی. دلی معلق متردد میان کفر و ایمان و آن دل منافق است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). نور عمل بر دوگونه است: ذاتی... و عارضی و آن منافقان راست. (مصباح الهدایه ایضاً ص 285). پس این خطاب نازل گشت و موافق از منافق ممیز شد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 224) ، دورو. دورنگ. ریاکار و مکار. (از ناظم الاطباء). دوزبان. دودل. دورو. ذوالوجهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر کو نه چنین بود منافق باشد مردم نبود هرکه نه عاشق باشد. (از قابوسنامه). ازفعل منافقی و بی باک وز قول حکیمی و خردمند. ناصرخسرو. هر چند هست بدسار، از مرد بدتر نیست با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست. ناصرخسرو. منافق است جهان گر بناگزیر حکیم بجویدش به دل و جان از او حذر دارد. ناصرخسرو. اگر منافق بود گوید ندانم. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 874). هرکه در راه عشق صادق نیست جز مرائی و جز منافق نیست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 400). یاران موافق را شربت ده و پرپر ده پیران منافق را ضربت زن ودم دم زن. سنائی (ایضاً ص 257). گر نگویی تو صادقی باشی ور بگویی منافقی باشی. سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 115) ذباب وار به هر در نرفتم و نروم وگر روم ز در تو منافقم چو ذباب. سوزنی. منافق توانی بدن ورنه پس به یک دل دو دل چون نگه داشتی. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص 429). در کار هیچ دوست منافق نبوده ام بر مرگ هیچ خصم شماتت نکرده ام. خاقانی. استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172). ابواب خوف و طمع بر منافق و موافق گشاده و اسباب بیم و اومید موالی و معادی را ساخته باشیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 201). چون مار خاک می خورم ایرا که همچو موش پرحیلت و منافق و طرار نیستم. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 197). در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوۀ رندانه نهادیم. حافظ. ز دوستان منافق چنان رمیده دلم که پیش روی ز الماس می کنم دیوار. عرفی شیرازی. - منافق پیشه، آنکه پیشه و رفتار منافقان دارد. آنکه چون منافقان دوروی باشد. آنکه باطن برخلاف ظاهر دارد: در ریای خود منافق پیشه ای در نفاق خود ز حد بگذشته ای. عطار. - منافق سار، منافق نهاد. دوروی: از دام دورنگی این گرگ نهاد یوسف خوار و راکع پست منافق سار... که به شب هزار میخی در گردن افگند و بامداد گریبان مجروح کند، هیچ وجد و حالت نی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 93). - منافق وار، مانند منافق. همچون منافقان. منافقانه: منافق وار به زبان اضطرار تضرع و زاری پیش آورد. (سندبادنامه ص 133). یامنافق وار عذر آری که من مانده ام در نفقۀ فرزند و زن. مولوی. رجوع به منافقانه شود. ، عطارد را منجمان منافق نامند بدان جهت که به زعم آنان با سعد سعد است و با نحس نحس... و رجوع به حاشیۀ کتاب حیاهالحیوان کمال الدین دمیری چ مصر ج 1 ص 35 و دیوان مختاری چ همائی حاشیۀ صص 705- 706 شود
آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه به زبان اظهار ایمان کند و کفر را در قلب خود نهان دارد. (از اقرب الموارد). آنکه اعتقاداً کفررا پنهان دارد و قولاً ایمان را آشکار سازد. (از تعریفات جرجانی). کسی که اسلام را ظاهر کرده و در باطن کافر است، و نفاق در اصل مخالفت ظاهر با باطن است. (فرهنگ علوم نقلی سجادی) : یا أیها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم. (قرآن 73/9). ای منافق یا مسلمان باش یا کافر به دل چند باید با خداوند این دو الک باختن. ناصرخسرو. با آل او روم سوی او نیست هیچ باک برگیرم از منافق ناکس شناعتش. ناصرخسرو. عقل تو ایدر ز بهر طاعت و علم است پس تو چرایی بد و منافق و طرار. ناصرخسرو. توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 801). به زبان لااله الااﷲ بگوید و به دل اعتقاد ندارد و این توحید منافق است. (کیمیای سعادت ایضاً صص 799- 800). اول توحید منافق است و آن پوست پوست است. (کیمیای سعادت ایضاً ص 800). پیش کان پیر منافق بانگ قامت دردهد غارت عقل و دل جان را هلا آواز ده. سنائی (دیوان چ مصفا ص 531). عالم پیر منافق تا مرقعپوش گشت خرقه پوشان الهی زیر یکتایی شدند. سنائی (دیوان ایضاً 89). در دل من ساختی جای خود و چونین سزد زآنکه در دوزخ بود جای منافق ساخته. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 319). از عقل پرس راه که پیری موحد است مسپر پی خیال که دزدی منافق است. کمال الدین اسماعیل. یا چون منافقانی پر بند و پیچ پیچ ’خشب مسنَّده’ ز برای تو منزل است. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 315). روی جهان را چون دلهای منافقان سیاه کرده بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 124). مؤمنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت. مولوی. در نماز و روزه و حج و زکات با منافق مؤمنان در برد و مات. مولوی. آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید نی نیاز. مولوی. دلی معلق متردد میان کفر و ایمان و آن دل منافق است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). نور عمل بر دوگونه است: ذاتی... و عارضی و آن منافقان راست. (مصباح الهدایه ایضاً ص 285). پس این خطاب نازل گشت و موافق از منافق ممیز شد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 224) ، دورو. دورنگ. ریاکار و مکار. (از ناظم الاطباء). دوزبان. دودل. دورو. ذوالوجهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر کو نه چنین بود منافق باشد مردم نبود هرکه نه عاشق باشد. (از قابوسنامه). ازفعل منافقی و بی باک وز قول حکیمی و خردمند. ناصرخسرو. هر چند هست بدسار، از مرد بدتر نیست با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست. ناصرخسرو. منافق است جهان گر بناگزیر حکیم بجویدش به دل و جان از او حذر دارد. ناصرخسرو. اگر منافق بود گوید ندانم. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 874). هرکه در راه عشق صادق نیست جز مرائی و جز منافق نیست. سنائی (دیوان چ مصفا ص 400). یاران موافق را شربت ده و پرپر ده پیران منافق را ضربت زن ودم دم زن. سنائی (ایضاً ص 257). گر نگویی تو صادقی باشی ور بگویی منافقی باشی. سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 115) ذباب وار به هر در نرفتم و نروم وگر روم ز در تو منافقم چو ذباب. سوزنی. منافق توانی بدن ورنه پس به یک دل دو دل چون نگه داشتی. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص 429). در کار هیچ دوست منافق نبوده ام بر مرگ هیچ خصم شماتت نکرده ام. خاقانی. استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172). ابواب خوف و طمع بر منافق و موافق گشاده و اسباب بیم و اومید موالی و معادی را ساخته باشیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 201). چون مار خاک می خورم ایرا که همچو موش پرحیلت و منافق و طرار نیستم. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 197). در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوۀ رندانه نهادیم. حافظ. ز دوستان منافق چنان رمیده دلم که پیش روی ز الماس می کنم دیوار. عرفی شیرازی. - منافق پیشه، آنکه پیشه و رفتار منافقان دارد. آنکه چون منافقان دوروی باشد. آنکه باطن برخلاف ظاهر دارد: در ریای خود منافق پیشه ای در نفاق خود ز حد بگذشته ای. عطار. - منافق سار، منافق نهاد. دوروی: از دام دورنگی این گرگ نهاد یوسف خوار و راکع پست منافق سار... که به شب هزار میخی در گردن افگند و بامداد گریبان مجروح کند، هیچ وجد و حالت نی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 93). - منافق وار، مانند منافق. همچون منافقان. منافقانه: منافق وار به زبان اضطرار تضرع و زاری پیش آورد. (سندبادنامه ص 133). یامنافق وار عذر آری که من مانده ام در نفقۀ فرزند و زن. مولوی. رجوع به منافقانه شود. ، عطارد را منجمان منافق نامند بدان جهت که به زعم آنان با سعد سعد است و با نحس نحس... و رجوع به حاشیۀ کتاب حیاهالحیوان کمال الدین دمیری چ مصر ج 1 ص 35 و دیوان مختاری چ همائی حاشیۀ صص 705- 706 شود
جمع واژۀ منفخ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران: آتشها افروخته... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی). - منافخ الشیطان،وساوس او. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ مِنفَخ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دم های آهنگران: آتشها افروخته... و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم می داد. (جامعالتواریخ رشیدی). - منافخ الشیطان،وساوس او. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نفرت کننده و مکروه دارنده و رمنده. (از ناظم الاطباء) ، مقابل ملایم: غضب قوه ای است در حیوان دفع منافر را، و شهوت قوه جلب ملایم را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوم قوت جنباننده که به تأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملایم اوست میل کنند و از آنچه منافر اوست بگریزد. (چهارمقاله ص 11)
نفرت کننده و مکروه دارنده و رمنده. (از ناظم الاطباء) ، مقابل ملایم: غضب قوه ای است در حیوان دفع منافر را، و شهوت قوه جلب ملایم را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوم قوت جنباننده که به تأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملایم اوست میل کنند و از آنچه منافر اوست بگریزد. (چهارمقاله ص 11)
لته پاره ها که بدان زنان سرین را کلان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج). بالشتک هایی که زنان بدانها سرین را کلان گردانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لته پاره ها که بدان زنان سرین را کلان گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج). بالشتک هایی که زنان بدانها سرین را کلان گردانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
ماخ (منافق) دو رو دو زبان رفت آن که به جستن معاشم دیدی دو زبان چو دور باشم (خاقانی تحفه العراقین)، ابلوک دو رنگ آنکه در دل بی دین و درنما دیندار است. آنکه ظاهرش مخالف باطنش باشد دو رو
ماخ (منافق) دو رو دو زبان رفت آن که به جستن معاشم دیدی دو زبان چو دور باشم (خاقانی تحفه العراقین)، ابلوک دو رنگ آنکه در دل بی دین و درنما دیندار است. آنکه ظاهرش مخالف باطنش باشد دو رو