جدول جو
جدول جو

معنی منافثه - جستجوی لغت در جدول جو

منافثه
(عَ)
زیرگوشی گفتن با دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافثت شود
لغت نامه دهخدا
منافثه
زیر گوشی بیخ گوشی سخن گفتن زیر گوشی گفتن، با هم صحبت کردن، گفتگو مخاطبه: (بمجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 9)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منافسه
تصویر منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافثت
تصویر منافثت
زیر گوشی با کسی حرف زدن، هم راز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشافهه
تصویر مشافهه
با هم گفتگو کردن، رو به رو سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافره
تصویر منافره
از هم نفرت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ / فِسَ / سِ)
رغبت کردن در چیزی به طریق مساوات و معارضه کردن و حسد بردن. (غیاث). منافسه. مبارات. رغبت کردن به چیزی از رقابت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او منافسه و مناقشه کردند... چون گفتاگوی بسیار شد قرار دادند بر قرعه. (تفسیر ابوالفتوح، یادداشت ایضاً). رجوع به منافسه و منافست شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
نبرد کردن به دور انداختن کمیز. یقال: نافصه، ای قال بل و ابول فننظر اینا ابعد بولا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به دور انداختن بول. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
روباروی جنگ و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
با هم نزد حاکم شدن و خصومت کردن با هم و کوشش و توان خود را درباختن در خصومت و پیکار، یعنی هر واحد نابود کردن حجت صاحب خود خواهد. (منتهی الارب). با هم نزد حاکم شدن و مخاصمت و محاجه کردن با کسی و حجت او را قطع و نابود کردن. (از اقرب الموارد). نافده منافده، با او نزد حاکم شد و خصومت کرد با او و کوشش و توان خود را درباخت در خصومت و پیکار او، یعنی نابود کردن حجت صاحب خود را خواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَقَ فَ)
با کسی به فخر به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی). داوری کردن با هم در حسب و نسب یا در نازیدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مفاخره در حسب و نسب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ لَ)
با کسی مزاحمت کردن در رغبت چیزی. (المصادر زوزنی). رغبت کردن در چیزی بطریق مبارات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رغبت کردن در چیزی به طریق مبارات در کرم. نفاس. (از اقرب الموارد). رجوع به منافسه و منافست شود، هم نفسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
هم راز. (مهذب الاسماء). زیرگوشی گوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به منافثه و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کفک انداختن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محیطالمحیط این معنی را در ذیل باب تفاعل (تنافط) آورده و گوید در بعضی از نسخ باب مفاعله نیز دیده شد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی دورویی کردن. نفاق. (المصادر زوزنی). دورویی کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). دورویی کردن، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان. (از اقرب الموارد) ، در سوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). نافقاء ساختن کلاکموش و نافقاء یکی از سوراخهای موش که نهان دارد آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در نافقاء رفتن کلاکموش. نفاق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ سَ)
جوشیدن. یقال: القدر تنافت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ ثَ)
تأنیث نافث. ساحره. زن جادو. نفاثه، ادویۀ نافثه، ادویۀ مخرج بلغم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُفَ / فِ ثَ)
منافثه. هم راز بودن. با یکدیگر محرمانه سخن گفتن. گفتگوی خصوصی با هم داشتن:... بر یک سریر مسرت استرواح مثافنت و منافثت یافتند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 76). هر وقت که یاد کرد لذت منافثت و مثافنت می رود... (منشآت خاقانی ایضاً ص 165). به مجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی می کردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 9). جواذب همتم از مجالست آحاد به منافثت اکابر کشید. (مرزبان نامه ایضاً ص 235). رجوع به منافثه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنافره
تصویر صنافره
بی پدر بچه از پدری ناشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافاه
تصویر منافاه
نا سازی نا جوری، جدایگی
فرهنگ لغت هوشیار
منافتت در فارسی: به جوش آمدن: از خشم، جوشیدن دیگ جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافثت
تصویر منافثت
زیر گوشی گفتن، با هم صحبت کردن، گفتگو مخاطبه: (بمجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 9)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافحه
تصویر منافحه
جنگ رو با روی
فرهنگ لغت هوشیار
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافثت
تصویر منافثت
((مُ فِ ثَ))
زیرگوشی گفتن، با هم صحبت کردن، پچ پچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره