منسوب به علم منطق. (ناظم الاطباء). مربوط به علم منطق. مستدل. با استدلال. بر اساس برهان و دلیل: خردمندان را بنماییم به برهانهای عقلی و به حجتهای منطقی که آمدن مردم از کجاست. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 4).... از قیاسات منطقی بعید و بیگانه نباشد. (چهارمقاله چ معین ص 20). و شناسایی ده مقولات منطقی که ارباب حقایق خوانند... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 44). بعد از آن تتبع قوانین منطقی و تصفح مقدمات... در هر طرفی استعمال کند. (اخلاق ناصری) ، آنچه بر منطق و تعقل استوار باشد. مطابق منطق. از روی منطق: گفته های شما منطقی نیست، آنکه منطق داند. عالم به علم منطق. ج، منطقیون و منطقیین: ز حجت شنو حجت ای منطقی ز هر عیب صافی چو زر عیار. ناصرخسرو. وندر کتاب بر سخن منطقی چون آفتاب روشن برهان کنم. ناصرخسرو. حکم حال منطقی خواهی ز حال فلسفی کن قیاس آن را که اصغر مندرج در اکبر است. جامی. رجوع به منطق شود
منسوب به علم منطق. (ناظم الاطباء). مربوط به علم منطق. مستدل. با استدلال. بر اساس برهان و دلیل: خردمندان را بنماییم به برهانهای عقلی و به حجتهای منطقی که آمدن مردم از کجاست. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 4).... از قیاسات منطقی بعید و بیگانه نباشد. (چهارمقاله چ معین ص 20). و شناسایی ده مقولات منطقی که ارباب حقایق خوانند... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 44). بعد از آن تتبع قوانین منطقی و تصفح مقدمات... در هر طرفی استعمال کند. (اخلاق ناصری) ، آنچه بر منطق و تعقل استوار باشد. مطابق منطق. از روی منطق: گفته های شما منطقی نیست، آنکه منطق داند. عالم به علم منطق. ج، منطقیون و منطقیین: ز حجت شنو حجت ای منطقی ز هر عیب صافی چو زر عیار. ناصرخسرو. وندر کتاب بر سخن منطقی چون آفتاب روشن برهان کنم. ناصرخسرو. حکم حال منطقی خواهی ز حال فلسفی کن قیاس آن را که اصغر مندرج در اکبر است. جامی. رجوع به منطق شود
منافق بودن. نفاق. منافقت. دورویی: زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش و آبم سراب شد. سنائی (دیوان چ مصفا ص 417). به مارماهی مانی نه این تمام و نه آن منافقی چه کنی مار باش یا ماهی. سنائی (ایضاً ص 361). در پیش خسان اگر نهی خوانی هم بی نمکی منافقی باید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 592). - منافقی کردن، دورویی کردن. نفاق ورزیدن: بداند آن کسها که منافقی کردند و گفت ایشان را، بیایید و کارزار کنید اندر راه خدای یا بازدارید. (ترجمه تفسیری طبری چ حبیب یغمایی ج 1 ص 263)
منافق بودن. نفاق. منافقت. دورویی: زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش و آبم سراب شد. سنائی (دیوان چ مصفا ص 417). به مارماهی مانی نه این تمام و نه آن منافقی چه کنی مار باش یا ماهی. سنائی (ایضاً ص 361). در پیش خسان اگر نهی خوانی هم بی نمکی منافقی باید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 592). - منافقی کردن، دورویی کردن. نفاق ورزیدن: بداند آن کسها که منافقی کردند و گفت ایشان را، بیایید و کارزار کنید اندر راه خدای یا بازدارید. (ترجمه تفسیری طبری چ حبیب یغمایی ج 1 ص 263)
منطقی در فارسی: کرویزی، فرزانه دانشمند پر وهانگر (استدلالی) منسوب به منطق: منطق دان عالم منطق، جمع منطقیون منطقیین، آنچه از روی منطق و تعقل گفته شده باشد: (گفته اش منطقی است)
منطقی در فارسی: کرویزی، فرزانه دانشمند پر وهانگر (استدلالی) منسوب به منطق: منطق دان عالم منطق، جمع منطقیون منطقیین، آنچه از روی منطق و تعقل گفته شده باشد: (گفته اش منطقی است)