جدول جو
جدول جو

معنی مناضخه - جستجوی لغت در جدول جو

مناضخه
(عَ رَ)
آب پاشیدن با هم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). همدیگر را آب زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازعه
تصویر منازعه
خصومت کردن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ خَ)
منضحه. ج، مناضخ. رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردن بعض وراث پیش از تقسیم میراث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هرگاه یکی از وارث پیش از تقسیم ارث بمیرد و سهم او را به کسانی که از وی ارث برند منتقل کنند، این عمل را مناسخه گویند. (از تعریفات جرجانی) ، میراث تقسیم ناشده. (ناظم الاطباء) ، انقلاب روزگار و نوبت بنوبت گردیدن زمانه. (ناظم الاطباء). نقل و تبدیل. (تعریفات جرجانی) ، نسخ کردن یکی دیگری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ لُوو)
جماع کردن. (تاج المصادر بیهقی). بضاع. با کسی جماع کردن. (المصادر زوزنی). جماع نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (منتهی الارب). مباشرت. آرامش با زنان. صحبت. مواقعه. وقاع. مجامعت. جماع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مباضعت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
با یکدیگر تیر انداختن به نبرد. (تاج المصادر بیهقی). تیراندازی کردن با هم و نبرد نمودن در تیراندازی. نضال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نبرد کردن در تیراندازی. نضال. نیضال. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل های مفاضلت و مفاضله شود، از کسی دفع کردن. (تاج المصادر بیهقی). گفتگوی عذر پیش آوردن و دفع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عذرخواهی کردن از جانب کسی و دفع کردن از وی. (ناظم الاطباء). حمایت و دفاع کردن از کسی و از جانب او عذرخواهی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ / ضِ لَ / لِ)
مناضلت. مناضله. رجوع به مدخل های مناضلت و مناضله شود.
- مناضله کردن، مبارزه کردن. مسابقه دادن: مشارالیه هر وقت با صاحب بن عباد مناضله کردی سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283).
، (اصطلاح فقه) مناضله و رمایه و مرامات به معنی تیراندازی به صورت مسابقه است و بعضی مناضله را به معنی محاطه گرفته اند، یعنی کم کردن آنچه که برابر زنند، چنانکه گویند هرکه پنج تیر از بیست تیر زند برنده (سابق) است پس اگر هر دو پنج تیر زنند می اندازند تا بیست کامل شود. مناضله بین دو گروه جائز است که هر گروهی در حکم شخص واحد باشد از حیث اصابت تیربه هدف و عدم اصابت (این نوعی از قرارداد جمعی است). در این صورت تساوی عدد دو گروه شرط نیست. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وضاخ. (منتهی الارب). نبرد کردن در آب کشیدن ودر دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سیر صاحب خود رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیر کردن مانند سیر دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کسی را به ناپسندی چیزی دادن. به کراهت و اکراه اعطا کردن. (از منتهی الارب). به اکراه چیزی به کسی بخشیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را سنگ انداختن. (منتهی الارب). سنگ به یکدیگر افکندن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شکستن و خوردن نان را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممالخه
تصویر ممالخه
به هم پرداختن، دوستی کردن نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجاه
تصویر مناجاه
مناجات در فارسی: راز گفت در دل راز و نیاز با خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجده
تصویر مناجده
یاریگری، رزمجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجزه
تصویر مناجزه
مناجزت در فارسی: کشت و کشتار مبارزه کردن مقاتله کردن، مبارزه: (ما که بحمد الله و فضله بمناجزت و مبارزت نامبردار جهانیم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 187)
فرهنگ لغت هوشیار
نازش، به داوری رفتن، گرو بستن با هم نزد حاکم رفتن، بر یکدیگر نازیدن، گرو بستن بتاختن اسب و جز آن، نازش افتخار، گرو بندی
فرهنگ لغت هوشیار
منادات در فارسی: خواندن، آواز دادن، هم نشینی در انجمن، به هم نازیدن، راز باز گفتن، دیدن دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
منادمت در فارسی: همنشینی هم پیالگی همنشینی کردن، با هم باده گساری کردن، همنشینی، باده گساری با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
منازعه و منازعت در فارسی: ستیزه، آرزومندی، نزدیک شدن، پیوستگی نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
منازله در فارسی: جنگ پیاده فرود آمدن برای مقابله و مقاتله، جنگیدن، مقابله و مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناسبه
تصویر مناسبه
مناسبت در فارسی: مانستن جوری، خویشی بستگی مونث مناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاضبه
تصویر مغاضبه
بر هم خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاضده
تصویر معاضده
معاضده و معاضدت در فارسی: یاریگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضله
تصویر مناضله
تیر اندازی، پوزشخواهی نبرد کردن با هم تیر بهم انداختن: (و تا یک تیر در جعبه امکان دارند از مناضلت و مطاولت خصم عنان نپیچند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 92)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاضره
تصویر مخاضره
مخاضرت در فارسی: کالفروشی نارس فروشی مونث مخاضر جمع مخاضرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
سوال و جواب کردن با هم، مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناضحه
تصویر مناضحه
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منضخه
تصویر منضخه
بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
مراضعت و مراضعه در فارسی: شیر دادن شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
((مُ ض رِ))
گفتگو و سؤال و جواب حضوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
((مُ ضَ عَ یا ض عِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازعه
تصویر منازعه
((مُ زَ عَ یا زِ عِ))
ستیزه کردن، خصومت کردن، نزاع ستیزه، منازعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازعه
تصویر منازعه
ستیز، درگیری
فرهنگ واژه فارسی سره