با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). جنگ و دشمنی آشکار کردن و برپا داشتن. (از اقرب الموارد). جنگ برپا کردن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مناصبت شود، بدی آشکار کردن برای کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مقاومت کردن و دشمنی کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). جنگ و دشمنی آشکار کردن و برپا داشتن. (از اقرب الموارد). جنگ برپا کردن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مناصبت شود، بدی آشکار کردن برای کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مقاومت کردن و دشمنی کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ منصب. (آنندراج) (اقرب الموارد). منصبها. رتبه ها و درجه ها. (از ناظم الاطباء) : این مناصب که دیده ای جزوی است کار کلی هنوز در قدر است. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 60). نه در مناصب اقران حسد بیازارد نه در صدور بزرگان طمع برنجاند. انوری (ایضاً ص 144). در دولت خسرو ملک آسایشها دید و مناصب خطیر را متقلد شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 96). در نخستین پایۀ جاهت مناصب غرق شد باش تا زین پس چه خواهد کرد فیض آسمان. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 310). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365). بعضی به مناصب بزرگ رسیدند و از نامداران آفاق گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). مثار غل و غش نیست الا محبت دنیا و طلب حظوظ و مناصب آن. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). وجود تنازع و تمانع، مناصب و مطالب دنیوی (است) که بیشتر دلها به علت طلب آن معلول اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 14). آنگاه امیر چوپان... طایفه ای را از مناصب معزول ساخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 205). - اصحاب (ارباب) مناصب،صاحبان درجه ها. دارندگان رتبه ها. درجه داران. صاحبان منصب: قضا را سلطان در آخر عهد دولت خود جملۀ اصحاب مناصب دیوان قدیم را تبدیل و تغییر فرمود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 33). ثقه الملک و امیر عمید بزرگ را که از کبار اصحاب مناصب سمرقند بودند به تحصیل آن نامزد... کرد (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج ص 96). ، جمع واژۀ منصب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود
جَمعِ واژۀ مَنصِب. (آنندراج) (اقرب الموارد). منصبها. رتبه ها و درجه ها. (از ناظم الاطباء) : این مناصب که دیده ای جزوی است کار کلی هنوز در قدر است. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 60). نه در مناصب اقران حسد بیازارد نه در صدور بزرگان طمع برنجاند. انوری (ایضاً ص 144). در دولت خسرو ملک آسایشها دید و مناصب خطیر را متقلد شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 96). در نخستین پایۀ جاهت مناصب غرق شد باش تا زین پس چه خواهد کرد فیض آسمان. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 310). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 365). بعضی به مناصب بزرگ رسیدند و از نامداران آفاق گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). مثار غل و غش نیست الا محبت دنیا و طلب حظوظ و مناصب آن. (مصباح الهدایه چ همایی ص 240). وجود تنازع و تمانع، مناصب و مطالب دنیوی (است) که بیشتر دلها به علت طلب آن معلول اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 14). آنگاه امیر چوپان... طایفه ای را از مناصب معزول ساخت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 205). - اصحاب (ارباب) مناصب،صاحبان درجه ها. دارندگان رتبه ها. درجه داران. صاحبان منصب: قضا را سلطان در آخر عهد دولت خود جملۀ اصحاب مناصب دیوان قدیم را تبدیل و تغییر فرمود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 33). ثقه الملک و امیر عمید بزرگ را که از کبار اصحاب مناصب سمرقند بودند به تحصیل آن نامزد... کرد (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج ص 96). ، جَمعِ واژۀ مِنصَب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود
با هم پیش حاکم شدن، بر همدیگر نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرو بستن به تاختن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرو بستن به تاختن اسب و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با هم پیش حاکم شدن، بر همدیگر نازیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرو بستن به تاختن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرو بستن به تاختن اسب و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
هم شکل شدن و مانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هم شکل شدن. (از ناظم الاطباء) ، با کسی خویشی داشتن. یقال فلان یناسب فلاناً فهو نسیبه، ای قریبه. (منتهی الارب). با کسی خویشی داشتن. (آنندراج). مشارکت در نسب. (از اقرب الموارد) : بینهما مناسبه، میان آن دو نسبت و خویشاوندی است. نزدیک شدن به کسی در مشابهت. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناسبت شود
هم شکل شدن و مانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هم شکل شدن. (از ناظم الاطباء) ، با کسی خویشی داشتن. یقال فلان یناسب فلاناً فهو نسیبه، ای قریبه. (منتهی الارب). با کسی خویشی داشتن. (آنندراج). مشارکت در نسب. (از اقرب الموارد) : بینهما مناسبه، میان آن دو نسبت و خویشاوندی است. نزدیک شدن به کسی در مشابهت. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناسبت شود
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نِصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مناصبه. جنگ و دشمنی آشکار کردن. جنگ کردن. جنگ. محاربه: محاربت ترتیب داد و مستعد کار شد و روی به مناصبت آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 97). منتصر ارسلان پالو و ابوالقاسم سیمجور را به مناصبت او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 223). طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد و میان ایشان مقاومتی سخت قایم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 243). در چند موقف با محاربت و مناصبت بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 338). رجوع به مناصبه شود
مناصبه. جنگ و دشمنی آشکار کردن. جنگ کردن. جنگ. محاربه: محاربت ترتیب داد و مستعد کار شد و روی به مناصبت آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 97). منتصر ارسلان پالو و ابوالقاسم سیمجور را به مناصبت او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 223). طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد و میان ایشان مقاومتی سخت قایم گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 243). در چند موقف با محاربت و مناصبت بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 338). رجوع به مناصبه شود
مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
مشاطره. با کسی چیزی را به دو نیم کردن. (المصادر زوزنی). دو بخش کردن مال را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو بخش کردن مال را و به دو نیم کردن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مناصفه شود
کسی را با چیزی ناگاه دیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناگاه دوچار شدن با کسی. (آنندراج) ، نبرد کردن با کسی در مناقب و غلبه یافتن بر او. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
کسی را با چیزی ناگاه دیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناگاه دوچار شدن با کسی. (آنندراج) ، نبرد کردن با کسی در مناقب و غلبه یافتن بر او. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
با کسی غارت کردن. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناهبت شود، ننگ و نبرد کردن در تک. (تاج المصادر بیهقی). به برابری دویدن دو اسب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر هم دویدن دو اسب. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، به سخن گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی غارت کردن. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناهبت شود، ننگ و نبرد کردن در تک. (تاج المصادر بیهقی). به برابری دویدن دو اسب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر هم دویدن دو اسب. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، به سخن گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث). دوبخش کردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفه و مناصفت شود، نیمانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر شراب خواهد شرابی رقیق و ممزوج بایدداد و فراخ باید کرد، یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بالمناصفه، به دوبخش. به دو نیمه: ثروت خود را بالمناصفه بین پسر و دختر تقسیم کرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مناصفه کردن، به دو نیم کردن. نصف کردن: منصف، متنازع فیه را با صاحب خود مناصفه کند. (اخلاق ناصری)
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت