جدول جو
جدول جو

معنی مناسقه - جستجوی لغت در جدول جو

مناسقه
(عُ)
پنهان، پیروی یکدیگر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). متابعت یکدیگر کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
آراسته، با نسق و نظم، مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را بوییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکدیگر را بوییدن و به هم نزدیک شدن. (از اقرب الموارد) ، سرگوشی گفتن. (ناظم الاطباء). با کسی در گوشی سخن گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
دشنام دادن کسی را. نزاق، نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ)
با کسی، چیزی فراموش کردن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 206 ب) (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
هم شکل شدن و مانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هم شکل شدن. (از ناظم الاطباء) ، با کسی خویشی داشتن. یقال فلان یناسب فلاناً فهو نسیبه، ای قریبه. (منتهی الارب). با کسی خویشی داشتن. (آنندراج). مشارکت در نسب. (از اقرب الموارد) : بینهما مناسبه، میان آن دو نسبت و خویشاوندی است. نزدیک شدن به کسی در مشابهت. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناسبت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی سخن گفتن. (المصادر زوزنی). با هم گفتگو و سخن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی دورویی کردن. نفاق. (المصادر زوزنی). دورویی کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). دورویی کردن، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان. (از اقرب الموارد) ، در سوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). نافقاء ساختن کلاکموش و نافقاء یکی از سوراخهای موش که نهان دارد آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در نافقاء رفتن کلاکموش. نفاق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ طَ)
عیب کردن و گویند: بینهامنافسه و مناقسه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ ظِنْ)
همسنگ برآمدن در معارضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سوی یکدیگر آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ قَ)
مؤنث متناسق: از سیاق اوراق سابقه و فروع ابواب متناسقه. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 2). رجوع به تناسق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردن بعض وراث پیش از تقسیم میراث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هرگاه یکی از وارث پیش از تقسیم ارث بمیرد و سهم او را به کسانی که از وی ارث برند منتقل کنند، این عمل را مناسخه گویند. (از تعریفات جرجانی) ، میراث تقسیم ناشده. (ناظم الاطباء) ، انقلاب روزگار و نوبت بنوبت گردیدن زمانه. (ناظم الاطباء). نقل و تبدیل. (تعریفات جرجانی) ، نسخ کردن یکی دیگری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مانسته
تصویر مانسته
شبیه شده ماننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسقط
تصویر متاسقط
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسله
تصویر مباسله
مباسله در فارسی: تاخت و تاز تاختن حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسق
تصویر متناسق
هم آرای همسامان سخن آراسته با نسق و ترتیب منظم مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسبه
تصویر متناسبه
مونث متناسب جمع متناسبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسده
تصویر محاسده
محاسدت و محاسده در فارسی: رشک ورزی حسد ورزیدن بدخواهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاسقه
تصویر فلاسقه
جمع فیلسوف، از ریشه یونانی فرزانگان
فرهنگ لغت هوشیار
جای فشنگ در حمایلی چرمین قطار چرمین که در خانه های آن فشنگ جا دهند، قسمی تفنگ که از زمان فتح علی شاه تا اوایل سلطنت ناصر الدین شاه قاجاردر ایران معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
جمع زندیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسقه
تصویر متناسقه
مونث متناسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناسبه
تصویر مناسبه
مناسبت در فارسی: مانستن جوری، خویشی بستگی مونث مناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطقه
تصویر مناطقه
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره