جدول جو
جدول جو

معنی منازف - جستجوی لغت در جدول جو

منازف
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزفه. (ناظم الاطباء). رجوع به منزفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معازف
تصویر معازف
آلات موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازع
تصویر منازع
کسی که با دیگری خصومت و ستیزه کند، نزاع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازل
تصویر منازل
منزل ها، جاهای فرود آمدن، خانه ها، سرای ها، جمع واژۀ منزل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شِ)
جمع واژۀ منشف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منشفه. (اقرب الموارد). رجوع به منشف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبد... پدر هاشم است و عبدالشمس. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پدر هاشم است و نسبت بدان منافی ّ است. (از اقرب الموارد). رجوع به عبدمناف و منافی شود
نام بتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) نام بتی بوده است در جاهلیت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ن و ف’، جای بالا رفتن: جبل عالی المناف، ای المرتقی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بز که شیرش سپری گردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مندف. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مندف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به منزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
باکسی در چیزی واکوشنده. (غیاث) (آنندراج). خصومت کننده. کشنده کسی را برای خصومت و خصم. مقابل و آنکه با دیگری ستیزه می کند. ستیهنده. جنگجوی. سرکش. معاند. حریف و رقیب و مخالف. (از ناظم الاطباء) : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هارون الرشید و شاگرد امام بوحنیفه.... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده بی منازع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). گویی کاروانسراهای نیشابور همه در گشاده است و شهر بی مانع و منازع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد و بی منازع تخت ملک به خداوند رسید، دانست که فرصتی یابد و شری بپای کند. (تاریخ بیهقی).
گرفتم انس به غمها و اندهان گر چند
منازعان چو دل و زندگانی و جانند.
مسعودسعد.
هر تازه گل که ملک ترا بشکفد ز بخت
در دیدۀ منازع ملک تو خار باد.
مسعودسعد.
این از منازعان تو صافی کند جهان
وآن از مخالفان تو خالی کند دیار.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 166).
اما خواجۀ بزرگ منازعان داشت. (چهارمقاله ص 78).
ز حکم قائل نون و القلم منازع تو
بریده سر چو قلم پشت گوژ چون نون باد.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 93).
مخالفت ز نفیر و منازعت ز زحیر
معادیت ز بلا و معاندت ز اسف...
عبدالواسع جبلی (ایضاً ج 1 ص 228).
بر عقل و پاک دلی، فضل من گواست
یار موافقم نه که خصم منازعم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 6911).
بر پاکدامنی دلم فضل من گواست
یار موافقم نه که خصم منازعم.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 357).
دفع منازع و معارض او بکنند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 53). حکم خراسان بی منازعی و معارضی با خویش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 187). در ایالت آن حدود بی منازعی و مدافعی متمکن. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 315). مشارع پادشاهی از شوایب نزاع منازعان پاک دیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 215).
منازعان ترا با تو چون قیاس کنند
’فکیف یلحق فی الشأو ظالع بضلیع’.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 352).
آن امیران عرب گرد آمدند
نزد پیغمبر منازع می شدند.
مولوی.
- منازع شدن، مخاصمت کردن. مخالفت کردن. متعرض شدن. ستیهیدن: قرار نهادند که سیستان... مسعود را باشد و متعرض و منازع نشوند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود. منزلها. خانه ها. مسکنها. مکانها. (از ناظم الاطباء). سرایها: مقالۀ دوم در تدبیر منازل و آن مشتمل بر پنج فصل است، فصل اول در سبب احتیاج به منازل و... (اخلاق ناصری). آنچه راجع بود به اهل منازل به مشارکت مانند مناکحات و... (اخلاق ناصری). بعد از آن به درجۀ اکمال غیر که آن تدبیر امور منازل و مدن باشد برسد. (اخلاق ناصری) ، فرودآمدنگاهها و توقف گاهها. (ناظم الاطباء). منزلهای میان راه. مراحل:
بیابان درنورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل.
منوچهری.
غریب از ماه والاتر نباشد
که روزو شب همی برّد منازل.
منوچهری.
با قاضی بوالحسن پسر قاضی ابوالعباس استقبال رفته بودند بسیار منازل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208).
آخر بکوب روی منازل چو آفتاب
زیرا که منزل تو نتابد مقام تو.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چایکین ص 108).
جرم قمر از فر تو در دادن دارو
چون مجتمعالنوری است در کل منازل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 194).
در منازل از گدایی، حاجیان حج فروش
خیمه های ظالمان را رکن و مشعر کرده اند.
سنائی (ایضاً ص 87).
راهی است بلعجب که در او چون قدم زنی
کمتر منازلش دهن اژدها شود.
سنائی (ایضاً ص 432).
من در مراحل شیبم و او در منازل شباب. (چهارمقاله ص 24). تا پس از شمردن منازل... رسیدم به شهر ارمنیه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208).
نیست طرفه گر بود چشم و دلم جای تو زآنک
هست ماه از طرف و قلب اسم منازل یافته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
بیابانی هائل در طی آن منازل بازپس گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 354).
از شکل بروج و از منازل
افتاده سپهر در زلازل.
نظامی.
مدتی دراز منازل و مراحل می نوشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). من از راه دور آمده ام مراحل و منازل نوشته... (مرزبان نامه ایضاً ص 185). از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45). تا نخست راید ایمان در منازل قلوب، اختیار نزول کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 49). چنانکه اشتر به نغمۀحداء بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سر نشاط طی کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 188). آن را از خاور خاشاک شکوک و شبهات رفته و اعلام و منازل آن معین کرده. (مصباح الهدایه ایضاً ص 53).
بر بیاض چهره دارد مه ز خط او جواز
در سواد شب از آن سوی منازل رهبر است.
ابن یمین.
فلک را چه گیری حساب مدارج
قمر را چه پرسی شمار منازل.
جامی.
- منازل راه، کاروانسراهاو جاهایی که مسافرین در آن، جهت آرام و آسایش فرودمی آیند. (ناظم الاطباء).
- منازل قمر، بیست و هشت منزل است که کرۀ ماه در مدت گردش بر دورۀ کرۀ زمین آنها را طی می کند. (ناظم الاطباء). ابوریحان آرد: منازل قمر کدامند؟ چنانکه منطقهالبروج قسمت کرده شد به دوازده بخش راست، نام هر یکی برج، همچنان نیز قسمت کرده آمد به اندازۀ رفتن ماه هر روزی، چنانکه هر روزی به منزلی از آن فرودآید و عدد این منزلها به نزدیک هندوان بیست و هفت است و نزدیک تازیان بیست و هشت. و چنانکه برجها را از ستارگان ثابته صورتها کردند، همچنان از کواکب ثابته مر منازل قمر را نشانها کردند و چنانکه از پس نقطۀ اعتدال ربیعی نخستین برج حمل است، همچنان نخستین منزل شرطین است... نام منزل دوم بطین... نام سوم منزل. ثریا، ای پروین... منزل چهارم دبران... نام پنجم منزل هقعه... نام منزل ششم هنعه... منزل هفتم ذراع... نام هشتم منزل نثره... نام منزل نهم طرف... نام منزل دهم جبهه... نام منزل یازدهم زبره و نیز خراتین خوانند... منزل دوازدهم صرفه... نام سیزدهم منزل عوا... نام چهاردهم منزل سماک اعزل... نام پانزدهم منزل غفر... منزل شانزدهم زبانی... نام منزل هفدهم اکلیل... نام منزل هژدهم قلب... منزل نوزدهم شوله... بیستم منزل نعایم... نام منزل بیست و یکم بلده... نام بیست و دوم منزل سعد ذابح... نام بیست و سیم منزل سعد بلع... منزل بیست و چهارم سعدالسعود... منزل بیست و پنجم سعدالأخبیه... منزل بیست و ششم فرغ نخستین. نام منزل بیست و هفتم فرغ دوم... نام منزل بیست و هشتم بطن الحوت... و گروهی این منزل بیست و هشتم را رشا نام کردند... (التفهیم صص 112- 113). و رجوع به التفهیم ص 106 و 115 شود.
، مقامات. مدارج. مراتب: پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرمایدکه خدمت او را منازل موروث دارند. (کلیله و دمنه). بدگوهر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارند. (کلیله و دمنه). چه عالمیان در منازل و معارج و...متفاوت قدرند. (سندبادنامه ص 4). بباید دانست که نوع انسان را در قرب به حضرت الهیت منازل و مقامات است. (اخلاق ناصری).
کرم کن که فردا که دیوان نهند
منازل به مقدار احسان دهند.
سعدی (بوستان).
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند.
سعدی (بوستان).
، (اصطلاح تصوف) مراحل سلوک: مجذوب ابتر که هنوز بر دقایق سیر و سلوک و حقایق مقامات و منازل و قواطعو مخاوف وقوف نیافته باشد، هیچ یک هنوز استحقاق منصب شیخوخت ندارند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 108). مثلاً در توبت که اول مقامی است از مقامات سالکان او راقدمگاهی بود که بعد از قطع جمیع منازل و عبور از جملۀ مقامات میسر گردد. (مصباح الهدایه ایضاً صص 378 -379)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
همدیگر چیرگی جستن درخطاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِهْ)
جمع واژۀ منزهه. (ناظم الاطباء). رجوع به منزهه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به منازگرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منازگرد و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ منسف یا منسف. (اقرب الموارد). رجوع به منسف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ منضف. (اقرب الموارد). رجوع به منضف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ منصف. (منتهی الارب). جمع واژۀ منصف، به معنی چاکر. (آنندراج). جمع واژۀ منصف یا منصف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منصف شود، جمع واژۀ منصفه یا منصفه. (ناظم الاطباء). رجوع به منصفه شود، جمع واژۀ منصف. (ناظم الاطباء). رجوع به منصف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
مناعف الجبل، سرهای کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقاف، به معنی استخوان جانورکی است دریایی که از آن کاغذ و جامه را جلا دهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شمشیرزن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناقفه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
کوشنده و بخت مند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
آلتهای لهو و بازی مانند رود و جامه و طنبور. جمع واژۀ عزف یا معزف یا معزف یا معزفه. (منتهی الارب). آلتهای لهو مانند عود وطنبور. جمع واژۀ معزف و معزفه. (از اقرب الموارد). نواختنی ها چون عود و طنبور. آلات موسیقیۀ ذات اوتار مطلقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ابوعلی مدتها بود که از معاشرت و مباشرت معازف و ملاهی اعراض کرده بود و به سبب حوادث محن و طوارق فتن از شراب تجافی نموده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 262). معاشرت معازف و ملاهی را پشت پای زده. (المعجم چ دانشگاه ص 12). و اکابر و معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور. (جهانگشای جوینی). و رجوع به معازیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
گزافه گو. گزافه کار. گزافکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجازفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ / زَ)
آنکه خونش بسیار رفته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست، بیهوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منازع
تصویر منازع
ستیزنده وا کوشنده نزاع کننده ستیزنده، جمع منازعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازل
تصویر منازل
جمع منزل، خانه ها، خن ها، سرا ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معزف و معزفه، شاد ابزار ها ابزار های خنیا ساز ها جمع معزف و معزفه آلات موسیقی وسایل طرب: و معاشرت معازف و ملاهی را پشت پای زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازع
تصویر منازع
((مُ زِ))
نزاع کننده، کسی که با دیگری ستیزه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
((مَ زَ))
جمع منزل، مسکن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منازل
تصویر منازل
خانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
خانه ها، سراها، منزل ها، مراحل، اتراقگاه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت پیکارجو، دشمن، ستیزه جو، ستیزه گر، عدو، مبارز، محارب، مدعی، معاند
فرهنگ واژه مترادف متضاد