منائح. جمع واژۀ منیحه. بخششها. دهشها. مواهب: گه معانی را خزانه، گه امانی را دلیل گه مصالح را وساطه، گه منایح را سفیر. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166). ترا به بذل منایح متابعند اقران مرا به نظم مدایح مسخرند امثال. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 241). روان اوست به شکر منایح تو رهین زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 251). این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحه شود
منائح. جَمعِ واژۀ منیحه. بخششها. دهشها. مواهب: گه معانی را خزانه، گه امانی را دلیل گه مصالح را وساطه، گه منایح را سفیر. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 166). ترا به بذل منایح متابعند اقران مرا به نظم مدایح مسخرند امثال. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 241). روان اوست به شکر منایح تو رهین زبان اوست به نشر مدایح تو کفیل. عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 251). این نصایح مفضی است به منایح تأیید الهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). بر امید منایح و عطایا به حضرت او آمدن گرفتند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 64). رجوع به منائح و منیحه شود
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
ستارگان مایل به غروب. (آنندراج) : مسبب همه قادری است که مجادیح انواء، نفحه ای از نوافح رحمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). و رجوع به ترکیب بعد شود. - مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی است از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن. و آن جمع مجدح به اشباع کسره و قیاساً واحد آن مجداح باید باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نؤهای آسمان یعنی غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع نمودن منزل مقابل آن. (ناظم الاطباء). انواء آسمان. جمع واژۀ مجدح و قیاساً واحد آن مجداح است و گویند: ’ارسلت السماء مجادیح الغیث’ و آن نزد عرب از نؤهایی است که دلالت بر باران دارد و آن سه ستاره است... (از اقرب الموارد). و رجوع به انواء و نوء و مجدح شود، کناره های دریا. (آنندراج). و رجوع به مجداح شود
ستارگان مایل به غروب. (آنندراج) : مسبب همه قادری است که مجادیح انواء، نفحه ای از نوافح رحمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). و رجوع به ترکیب بعد شود. - مجادیح السماء، انواء آسمان و نوء غروب کردن منزلی است از منازل ماه و طلوع کردن منزلی دیگر مقابل آن. و آن جمع مِجدَح به اشباع کسره و قیاساً واحد آن مجداح باید باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نؤهای آسمان یعنی غروب کردن منزلی از منازل ماه و طلوع نمودن منزل مقابل آن. (ناظم الاطباء). انواء آسمان. جَمعِ واژۀ مِجدَح و قیاساً واحد آن مجداح است و گویند: ’ارسلت السماء مجادیح الغیث’ و آن نزد عرب از نؤهایی است که دلالت بر باران دارد و آن سه ستاره است... (از اقرب الموارد). و رجوع به انواء و نوء و مجدح شود، کناره های دریا. (آنندراج). و رجوع به مِجداح شود
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی