جدول جو
جدول جو

معنی مناخسه - جستجوی لغت در جدول جو

مناخسه
(عَ)
ریختن یکی بر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شناخته
تصویر شناخته
آشنا، معروف و مشهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاخره
تصویر مفاخره
به همدیگر فخر کردن، به خود نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
با هم نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر یکدیگر نیزه زدن. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اطاعت با کسی رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردن بعض وراث پیش از تقسیم میراث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هرگاه یکی از وارث پیش از تقسیم ارث بمیرد و سهم او را به کسانی که از وی ارث برند منتقل کنند، این عمل را مناسخه گویند. (از تعریفات جرجانی) ، میراث تقسیم ناشده. (ناظم الاطباء) ، انقلاب روزگار و نوبت بنوبت گردیدن زمانه. (ناظم الاطباء). نقل و تبدیل. (تعریفات جرجانی) ، نسخ کردن یکی دیگری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ لَ)
با کسی مزاحمت کردن در رغبت چیزی. (المصادر زوزنی). رغبت کردن در چیزی بطریق مبارات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رغبت کردن در چیزی به طریق مبارات در کرم. نفاس. (از اقرب الموارد). رجوع به منافسه و منافست شود، هم نفسی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِسَ / سِ)
رغبت کردن در چیزی به طریق مساوات و معارضه کردن و حسد بردن. (غیاث). منافسه. مبارات. رغبت کردن به چیزی از رقابت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او منافسه و مناقشه کردند... چون گفتاگوی بسیار شد قرار دادند بر قرعه. (تفسیر ابوالفتوح، یادداشت ایضاً). رجوع به منافسه و منافست شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ طَ)
عیب کردن و گویند: بینهامنافسه و مناقسه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَسْ وَ)
به کازه در نشستن صیاد و به کازه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راز گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
پساپیش شدن و کج گردیدن شاخص. شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شاخس الدهر فاه، پساپیش شدند دندانهای او از پیری بعضی بلند و برخی معوج و بعض دیگر متکسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
مدالست و مدالسه در فارسی همفریبی، ستمکاری یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاخره
تصویر مفاخره
مفاخرت در فارسی نازش خویشبالی
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوسه
تصویر مانوسه
مانوسه در فارسی مونث مانوس: خو گر مونث مانوس جمع مانوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناخته
تصویر شناخته
دانسته وقوف یافته، معروف مشهور بنام، آشنا، جمع شناختگان
فرهنگ لغت هوشیار
منافسه و منافست در فارسی در افتادن همچشمی همالش هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافسه
تصویر منافسه
((مُ فَ سَ))
هم چشمی کردن، رقابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
((مُ خِ لِ))
دخالت کردن، داخل شدن در کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مؤاخذه
تصویر مؤاخذه
((مُ خَ ذَ یا خِ ذِ))
بازخواست کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
Interference, Intervention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
interferência, intervenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
Einmischung, Eingreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
ingerencja, interwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
вмешательство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
втручання
دیکشنری فارسی به اوکراینی