جدول جو
جدول جو

معنی مناجی - جستجوی لغت در جدول جو

مناجی
مناجات کننده
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
فرهنگ فارسی عمید
مناجی
(مَ)
جمع واژۀ منجاه. (اقرب الموارد). رجوع به منجاه شود
لغت نامه دهخدا
مناجی
(مُ)
اسم فاعل از مناجاه. همراز. رازدار: پس شاه... گفت: اگرچه ’یهه’ ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 291). رجوع به مناجات و مناجاه شود
لغت نامه دهخدا
مناجی
راز و نیاز کننده مناجات کننده راز و نیاز کننده
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
فرهنگ لغت هوشیار
مناجی
((مُ))
مناجات کننده، راز و نیاز کننده
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناهی
تصویر مناهی
منهیّ ها، کارهایی که در شرع از آن نهی شده، نهی شده ها، جمع واژۀ منهیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
منجح ها، پیروزمندها، کامیاب ها، جمع واژۀ منجح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافی
تصویر منافی
طرد کننده، نیست کننده، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادی
تصویر منادی
ندا کننده، جارچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
راز گفتن، با هم راز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ منجاد. (ناظم الاطباء). رجوع به منجاد شود، جمع واژۀ منجد. (ناظم الاطباء). رجوع به منجد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منجاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجح، به معنی فیروزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج منجنیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجنون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منجنون، به معنی دولاب. (آنندراج). رجوع به منجنون شود
لغت نامه دهخدا
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجح
تصویر مناجح
جمع منجح، کامیابان، کامروایان، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجد
تصویر مناجد
یاریگر، رزمجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناتی
تصویر مناتی
منسوب به منات: (یک جفت دستبند سه مناتی و سینه ریز ده مناتی) (شام. 72)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجل
تصویر مناجل
جمع منجل، داس ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منانی
تصویر منانی
شیوه مانی دبیره مانی منسوب به مانی مانوی. یا خط منانی. خط مانوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
فرهنگ لغت هوشیار
بر اندازنده نابود کننده، ناساز نیسان نیست کننده نفی کننده طرد کننده، مخالف ضد. یا منافی عفت. آنچه که مخالف با عفت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاجی
تصویر ملاجی
جمع ملجا، پناهگاه ها پناه بردنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاجی
تصویر مزاجی
خیمی سرشتی منسوب به مزاج: وضع مزاجی فلان بد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
همرازی با هم راز گفتن، با هم راز گفتن با یکدیگر راز کردن، سرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجیح
تصویر مناجیح
جمع منجح، پیروز مندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجین
تصویر مناجین
جمع منجون، دو لاب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
((تَ))
با هم راز گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
((مَ))
کارهایی که شرعاً و عرفاً منع و نهی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافی
تصویر منافی
((مُ))
طرد کننده، نیست کننده، مخالف، ضد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ))
جار زننده، جارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ دا))
ندا داده شده، خوانده شده، خبری که با جار زدن اعلام می کنند، اسمی که پس از حرف ندا بیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
پیام آور
فرهنگ واژه فارسی سره
دمدمی، خلق و خوی
دیکشنری اردو به فارسی