به لغت زند و پازند به معنی گشاد و فراخ باشد و آن را شایگان هم می گویند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند، گشاد و فراخ و پهن. (ناظم الاطباء). هزوارش منا، پهلوی شاهیکان (شایگان، گنج شاهی) ، چون ’شایگان’ را به معنی گشاد و فراخ دانسته اند، این کلمه را نیز به همان معنی نوشته اند. (از حاشیۀ برهان چ معین)
به لغت زند و پازند به معنی گشاد و فراخ باشد و آن را شایگان هم می گویند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند، گشاد و فراخ و پهن. (ناظم الاطباء). هزوارش منا، پهلوی شاهیکان (شایگان، گنج شاهی) ، چون ’شایگان’ را به معنی گشاد و فراخ دانسته اند، این کلمه را نیز به همان معنی نوشته اند. (از حاشیۀ برهان چ معین)
یک من یا پیمانه ای است. منوان و منیان مثنی. ج، امناء، امنی، منی ّ، منی ّ. (منتهی الارب). پیمانه ای که آن را من نیز گویند و یا پیمانه ای که بدان روغن پیمانه کنند. (ناظم الاطباء). پیمانه ای 4 که بدان روغن و جز آن پیمایند، یا میزانی که بدان وزن کنند معادل دو رطل. و در صحاح گوید که آن فصیحتر از ’من’ است. (از اقرب الموارد). من که در وزن و سنجیدن مقرر است. (غیاث) (آنندراج). چیزی که بدان وزن کنند و اصمعی گوید که آن معرب است. (از المعرب جوالیقی ص 324). وزنی معادل دو رطل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به وزن دراهم دویست و پنجاه و هفت درهم و سبع درهم تحقیقاً، و به وزن اساتیر چهل استار. (یادداشت ایضاً). رجوع به من شود، وزن ومقدار نقدی است که در عهد عتیق مذکور است و مقابل یکصد شاقل است. (قاموس کتاب مقدس) ، اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقدار و اندازه. (غیاث) (آنندراج) ، مقابل و پیشاپیش. گویند: داری منا داره، ای حذاؤها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل و رویاروی. (ناظم الاطباء). برابر، به معنی منازل نیز آمده و بر این تقدیر مخفف منازل باشد. (غیاث) (آنندراج). در شعر لبید مراد از منا، منازل می باشد. (ناظم الاطباء). در قول لبید: ’درس المنا بمتالع فابان’ اصل کلمه منازل است و آن ضرورت قبیحی است. (از اقرب الموارد) ، دو کفۀ ترازو، مرگ، آهنگ، تقدیر خدای تعالی. (ناظم الاطباء)
یک من یا پیمانه ای است. مَنَوان و مَنَیان مثنی. ج، اَمناء، اَمنی، مَنی ّ، مُنی ّ. (منتهی الارب). پیمانه ای که آن را من نیز گویند و یا پیمانه ای که بدان روغن پیمانه کنند. (ناظم الاطباء). پیمانه ای 4 که بدان روغن و جز آن پیمایند، یا میزانی که بدان وزن کنند معادل دو رطل. و در صحاح گوید که آن فصیحتر از ’من’ است. (از اقرب الموارد). من که در وزن و سنجیدن مقرر است. (غیاث) (آنندراج). چیزی که بدان وزن کنند و اصمعی گوید که آن معرب است. (از المعرب جوالیقی ص 324). وزنی معادل دو رطل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به وزن دراهم دویست و پنجاه و هفت درهم و سبع درهم تحقیقاً، و به وزن اساتیر چهل استار. (یادداشت ایضاً). رجوع به من شود، وزن ومقدار نقدی است که در عهد عتیق مذکور است و مقابل یکصد شاقل است. (قاموس کتاب مقدس) ، اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقدار و اندازه. (غیاث) (آنندراج) ، مقابل و پیشاپیش. گویند: داری منا داره، ای حذاؤها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل و رویاروی. (ناظم الاطباء). برابر، به معنی منازل نیز آمده و بر این تقدیر مخفف منازل باشد. (غیاث) (آنندراج). در شعر لبید مراد از منا، منازل می باشد. (ناظم الاطباء). در قول لبید: ’درس المنا بمتالع فابان’ اصل کلمه منازل است و آن ضرورت قبیحی است. (از اقرب الموارد) ، دو کفۀ ترازو، مرگ، آهنگ، تقدیر خدای تعالی. (ناظم الاطباء)
نام بتی در عرب که هذیل و خزانه که هر دو قبیله ای است از عرب آن را می پرستیدند. (غیاث). بت قبایل اوس و خزرج و غسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 40) : همچنان کو گفت می گوید سخن دیو در عزی و لات اندر منات. ناصرخسرو. هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم در هزل و جد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات. سنائی (دیوان چ مصفا ص 375). گرچه هر دو ز جبلّت سنگند فرق باشد ز منی تا به منات. خاقانی. کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 22). بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات. سعدی (بوستان)
نام بتی در عرب که هذیل و خزانه که هر دو قبیله ای است از عرب آن را می پرستیدند. (غیاث). بت قبایل اوس و خزرج و غسان. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 40) : همچنان کو گفت می گوید سخن دیو در عزی و لات اندر منات. ناصرخسرو. هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم در هزل و جد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات. سنائی (دیوان چ مصفا ص 375). گرچه هر دو ز جبلّت سنگند فرق باشد ز منی تا به منات. خاقانی. کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 22). بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات. سعدی (بوستان)
خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوختن مستعمل. (آنندراج). مأخوذ از تازی (تمنی) آرزو و امید و خواهش. (ناظم الاطباء) : گر هیچ خرد داری و هشیاری وبیدار چون مست مرو بر اثر او به تمنا. ناصرخسرو (دیوان ص 3). چو رسی به طور سینا ارنی مگوی و بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. (از افزوده های نفیسی بر دیوان رضی نیشابوری). سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن. خاقانی. خاک درت را هر نفس برآب حیوان دسترس خصم تو در خاک هوس تخم تمنا ریخته. خاقانی. ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمی است عاقل کجا بساط تمنا برافکند. خاقانی. ای ز تو ما بی خبر ما به تمنای تو بسکه بپیموده ایم عالم خوف و رجا. خاقانی. چونکه به دنیاست تمنا ترا دین بنظامی ده و دنیا ترا. نظامی. تمنای گل در دماغ آورند نظر سوی روشن چراغ آورند. نظامی (از آنندراج). دل به تمنا که چه بودی ز روز گرشب ما را نشدی پرده سوز. نظامی. غم به تمنای تو بخریده ام جان به تمنای تو بفروخته. سعدی. به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان. سعدی. آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وا نرسد. سعدی. گر تو خواهی که برخوری از عمر خلق را هم جز این تمنا نیست. ابن یمین. ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است. حافظ. فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی. حافظ. بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون هرکه اینجا بیشتر در دل تمنا بیشتر. صائب (از آنندراج). روزه سازد پاک صائب سینه ها را از هوس ز آتش امساک می سوزد تمناهای خام. (ایضاً). رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود
خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوختن مستعمل. (آنندراج). مأخوذ از تازی (تمنی) آرزو و امید و خواهش. (ناظم الاطباء) : گر هیچ خرد داری و هشیاری وبیدار چون مست مرو بر اثر او به تمنا. ناصرخسرو (دیوان ص 3). چو رسی به طور سینا ارنی مگوی و بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. (از افزوده های نفیسی بر دیوان رضی نیشابوری). سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن. خاقانی. خاک درت را هر نفس برآب حیوان دسترس خصم تو در خاک هوس تخم تمنا ریخته. خاقانی. ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمی است عاقل کجا بساط تمنا برافکند. خاقانی. ای ز تو ما بی خبر ما به تمنای تو بسکه بپیموده ایم عالم خوف و رجا. خاقانی. چونکه به دنیاست تمنا ترا دین بنظامی ده و دنیا ترا. نظامی. تمنای گل در دماغ آورند نظر سوی روشن چراغ آورند. نظامی (از آنندراج). دل به تمنا که چه بودی ز روز گرشب ما را نشدی پرده سوز. نظامی. غم به تمنای تو بخریده ام جان به تمنای تو بفروخته. سعدی. به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان. سعدی. آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وا نرسد. سعدی. گر تو خواهی که برخوری از عمر خلق را هم جز این تمنا نیست. ابن یمین. ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است. حافظ. فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر او تمنایی. حافظ. بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون هرکه اینجا بیشتر در دل تمنا بیشتر. صائب (از آنندراج). روزه سازد پاک صائب سینه ها را از هوس ز آتش امساک می سوزد تمناهای خام. (ایضاً). رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود