جدول جو
جدول جو

معنی ممکنه - جستجوی لغت در جدول جو

ممکنه
(مُ کِ نَ /نِ)
ممکنه. رجوع به ممکن و ممکنه شود
لغت نامه دهخدا
ممکنه
(مُ کِ نَ)
مؤنث ممکن. رجوع به ممکن شود.
- ممکنهالخاصه، ممکنۀ خاصه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب موافق و مخالف مردود باشد. مثال: و لا شی ٔ من الانسان بکاتب بالامکان الخاص. (از دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- ممکنهالعامه، ممکنۀ عامه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب مخالف باشد، مانند: کل انسان کاتب بالامکان العام، یعنی سلب کتابت از او ضروری نیست. (دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
ممکنه
ممکنه در فارسی مونث ممکن بنگرید به ممکن مونث ممکن
تصویری از ممکنه
تصویر ممکنه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممکن
تصویر ممکن
ثابت، برقرار، پابرجا، دارای قدرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امکنه
تصویر امکنه
مکان ها، جاها، محل ها، جایگاه ها، جمع واژۀ مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
جایز، روا، میسر، آسان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَکْ کَ نَ)
جاریه معکنه، دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دختری که از فربهی شکمش نورددار و باچین باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ نَ)
تأنیث مرکن که نعت مفعولی است از مصدر ترکین. رجوع به مرکن و ترکین شود، ناقه مرکنهالضرع، ماده شتر برآمده پستان و درازپستان. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ لَ)
چاهی که آب آن را کشیده باشند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ممکله
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تردد کردن در روایی حاجت کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تردید کردن در بجا آوردن نیاز کسی. (از اقرب الموارد). اندیشه کردن در کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ نَ)
منگنه برای فشردن رطوبت. (از دزی ج 2 ص 619) ، ماشینی که برای گرفتن آب و چربی از میوه ها و دانه ها به کار رود. چرخشت. (از دزی ایضاً). رجوع به منگنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
خزانه و گنجینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نِهْ)
رسیده به کنه و پایان چیزی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِنَ)
جمع واژۀ مکان. (منتهی الارب). جاها و عمارتهاو مکانها. (آنندراج). امکنه. و رجوع به مکان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ نَ)
اسم است از مسکین، به معنی فقر و ذل و ضعف. (از اقرب الموارد). بیچارگی. (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود:... و ضربت علیهم المسکنه ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3)... و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بآؤ بغضب من اﷲ. (قرآن 61/2)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ نَ)
. مسکنه. آرام کننده.
- ادویۀ مسکنه، داروها که در تسکین دردها به کار روند
مسکنه. مؤنث مسکّن. ج، مسکنات
لغت نامه دهخدا
(مُ وَکْ کِ نَ)
خارۀ خرما که رنگ پخته درآورده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ نَ)
مؤنث موکن. (منتهی الارب). آشیانۀ مرغ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
منقاش. منتاخ. (یادداشت مؤلف). آلتی که بدان موی ابرو و صورت زنان برکنند. موچین
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ لَ)
چاه که آبش کشیده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممکوله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکنه
تصویر مکنه
مکنت در فارسی: توانگری، نیرو نیرو مندی
فرهنگ لغت هوشیار
پا بر جا شایند شایین شدنی شایا نا ور برقرار شده پا بر جا کرده شده پا بر جا کننده بر قرار دارنده. امکان یابنده میسر، امری یا مفهومی و یا موجودی است که از ذات خود اقتضایی نداشته باشد نه اقتضای وجود و نه عدم شاید بود (لغت بیهقی. پارسی نغز 386) مقابل ممتنع محال. یا ممکن بودن امکان داشتن حاصل شدن: (و چون بنا سبب بر متحرکی و ساکنی بود در آن نیز دو قسم بیش ممکن نبود.) (المعجم. چا. دانشگاه 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممکنی
تصویر ممکنی
امکان
فرهنگ لغت هوشیار
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمکنه
تصویر متمکنه
مونث متمکن جمع متمکنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکنه
تصویر امکنه
مکانها، جاها، جمع مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکنه
تصویر امکنه
((اَ کِ نِ))
جمع مکان، جای ها، مکان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
((مُ کِ))
میسر، آسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
((مُ مَ کَّ))
برقرار شده، پابرجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
شدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
Possible
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بند طناب مانندی که از شاخه های منعطف درختانی مانند انجیلی.، ساقه ی انگور وحشی، چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
احتمالی، ممکن است، محتمل، پتانسیل
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
possível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ممکن
تصویر ممکن
możliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی