آبگیر کم آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آبگیر و غدیر کم آب. (ناظم الاطباء) ، چاهی که در آن آب باشد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آبگیر کم آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آبگیر و غدیر کم آب. (ناظم الاطباء) ، چاهی که در آن آب باشد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
باقی آب در چاه. (مهذب الاسماء). آب که در تک چاه بعد از کم شدن اندک اندک گرد آید، یا آب اندک که در تک چاه یا آوند باقی ماند. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
باقی آب در چاه. (مهذب الاسماء). آب که در تک چاه بعد از کم شدن اندک اندک گرد آید، یا آب اندک که در تک چاه یا آوند باقی ماند. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مؤنث ممکن. رجوع به ممکن شود. - ممکنهالخاصه، ممکنۀ خاصه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب موافق و مخالف مردود باشد. مثال: و لا شی ٔ من الانسان بکاتب بالامکان الخاص. (از دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود. - ممکنهالعامه، ممکنۀ عامه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب مخالف باشد، مانند: کل انسان کاتب بالامکان العام، یعنی سلب کتابت از او ضروری نیست. (دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود
مؤنث ممکن. رجوع به ممکن شود. - ممکنهالخاصه، ممکنۀ خاصه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب موافق و مخالف مردود باشد. مثال: و لا شی ٔ من الانسان بکاتب بالامکان الخاص. (از دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود. - ممکنهالعامه، ممکنۀ عامه. قضیه ای است که حکم در آن به سلب ضرورت از جانب مخالف باشد، مانند: کل انسان کاتب بالامکان العام، یعنی سلب کتابت از او ضروری نیست. (دستورالعلماء از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به تعریفات جرجانی شود
مملکه. مملکت. پادشاهی. - مملکه پرور، پرورندۀ مملکت: احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است. خاقانی. ، مملکه. بنده ای که پدر و مادرش بنده نباشد. - عبدمملکه، عبدمملکه، بنده که پدر و مادرش آزاد باشند. مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مملکه. مملکت. پادشاهی. - مملکه پرور، پرورندۀ مملکت: احکام کسروی نشنیدی که در سمر عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است. خاقانی. ، مملکه. بنده ای که پدر و مادرش بنده نباشد. - عبدمملکه، عبدمملکه، بنده که پدر و مادرش آزاد باشند. مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بنده ای که پدر و مادر وی بنده نباشد. یقال: هو عبد مملکه. (ناظم الاطباء). مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده که پدر و مادرش بنده نبوده باشند. (آنندراج)
بنده ای که پدر و مادر وی بنده نباشد. یقال: هو عبد مملکه. (ناظم الاطباء). مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده که پدر و مادرش بنده نبوده باشند. (آنندراج)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
کاسه ای که سه کس را سیر گرداند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاسه ای کوچک که سه تن را سیر کند. (از اقرب الموارد) ، دیگ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه در آن غذا خورند. (ناظم الاطباء)
کاسه ای که سه کس را سیر گرداند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاسه ای کوچک که سه تن را سیر کند. (از اقرب الموارد) ، دیگ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه در آن غذا خورند. (ناظم الاطباء)
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات