جدول جو
جدول جو

معنی مموهه - جستجوی لغت در جدول جو

مموهه
(مُ مَوْ وَ هََ)
آنچه ظاهر با باطنش مخالف باشد. (از تعریفات جرجانی).
- حکمت مموهه، مغالطات. سفسطه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مموهه
مموهه در فارسی مونث مموه: راست نما مونث مموه یا حکمت مموهه سوفسطیقا سفسطه (ترجمه الفهرست 456)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مموه
تصویر مموه
زراندود یا سیم اندود شده، آنچه ظاهرش خوب و باطنش بد باشد، دروغین
فرهنگ فارسی عمید
(خَمْوْ)
سرگشته گردیدن و دودله شدن. (از منتهی الارب). دودل شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا درانتخاب طریقی. (از اقرب الموارد). گویند که آن مانند عمی و نابینائی است با این فرق که عمی مطلق نابینائی است چه در بصر و چه در بصیرت، اما عموهه اختصاص به بصیرت و بینائی معنوی دارد. (از اقرب الموارد از زمخشری). چنانکه خداوند میفرماید: فی طغیانهم یعمهون. (قرآن 15/2) ، (110/6) ، (186/7) ، (11/10) ، 75/23). (از منتهی الارب). عمه. عموهیه. عمهان. عموه، بی نشان گردیدن زمین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابوربیعه اصفهانی. نحوی و شاعر است و او را کتابهایی در نحو بوده است. از اشعار اوست:
کن ابن من شئت و اکتسب ادبا
یغنیک تشریفه عن النسب
لا شی ٔ فی الخافقین تکسبه
احمد عندالانام من ادب.
(از معجم الادباء چ اروپا ج 7 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وَ هََ)
امراءه مفوهه، زن نیک گویا، زن سخت آزمند پرخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آب و رونق روی. (منتهی الارب، مادۀ م وه) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مواهه. گویند: ما احسن موهه وجهه و مواهته، أی مأه و رونقه، تابانی و درخشانی آب روی. (منتهی الارب) (آنندراج). مواهه. (منتهی الارب) ، حسن. (ناظم الاطباء) ، خوبی و نیکویی. (منتهی الارب). خوبی و نکوئی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَوْ وِهْ)
آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد. (ناظم الاطباء).
- حکیم مموه، حکیمی که سفسطه میکند.
، آنکه زراندودو یا سیم اندود میکند. (ناظم الاطباء) ، تلبیس کننده. (ناظم الاطباء). مردم فریب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَوْ وَهْ)
خبر آمیخته از راست و دروغ. (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. (سندبادنامه ص 242) ، مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زراندودکرده. (دهار). زراندود و ملمع کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مزخرف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قلابی و تقلب کرده شده. (ناظم الاطباء) ، هر چیز مغشوش و ناراست. (ناظم الاطباء) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح بدیع) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ تِ مُ مَوْ وِ هََ / هَِ)
سفسطه. دانش سوفسطائیان. سوفسطیقا. حکمت مشاغبین. حکمت مغالطین
لغت نامه دهخدا
تصویری از عموهه
تصویر عموهه
سر گشتگی دو دلی هاژی
فرهنگ لغت هوشیار
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مموه
تصویر مموه
((مُ مَ وَّ))
زراندود، آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن
فرهنگ فارسی معین