جدول جو
جدول جو

معنی ممغار - جستجوی لغت در جدول جو

ممغار(مِ)
گوسفند و میش که بیرون آمدن شیر خون آمیز عادتشان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). ناقه ای که به امغار (= سرخ شدن شیر از خون) مبتلا باشد. (از اقرب الموارد) ، خرمابن سرخ بار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نخلی که خرمای آن سرخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغار
تصویر مغار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغاره، دهار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غار ر)
از ’غ رر’، ناقۀ کم شیر. ج، مغارّ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، کف بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج). المغار الکف، بخیل. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجل مغارالکف، مرد بخیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِغَ)
خرمابن سرخ بار. (ناظم الاطباء). ممغار
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گذشتن. گذر. گذار.
- زودممار، زودگذر. تندسیر. رجوع به شاهد ترکیب بعد شود.
- ممار کردن، گذر کردن. گذشتن:
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
سپهر زودممار و نجوم نیز ممر.
مسعودسعد (دیوان ص 203)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ سَ)
از ’غ ور’، تاخت و تاراج کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
از ’غ ور’، غار. مغاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کهف. سوراخ در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، غالباً جایی را گویند که آهوان در آن جای گیرند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خواب جای آهو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غارر)
جمع واژۀ مغارّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’غ ور’، رشتۀ محکم تافته. (مهذب الاسماء). رسن تافته. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان تافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
گوسفندی که از بیماری پستان شیر وی خون آلوده باشد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَغْ غَ)
رنگ کرده به گل سرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام چشمه ای است در نزدیکی کاشان و شمال نطنز، (از یادداشت مؤلف) : به رستاق صرد کاشان نزدیک موغار چشمه ای است و خاصیت او آنکه هرچه در آنجا اندازند از سفال و کلوخ و گل و ظرفهای شکسته متلائم و مجتمع گرداند و منقلب شود به سنگ، (از ترجمه محاسن اصفهان)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان واقع در 28 هزارگزی شمال باختر اردستان با 1380 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نخله ممکار، خرمابنی که بیشتر غوره های آن سخت و نزدیک به رطب رسیدن باشد. (ناظم الاطباء). خرمابن بسیارمکره
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند خوی کرده کلان شدن بچه را در شکمش. (منتهی الارب). گوسفند معتاد به کلانی بچه در شکم. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فرستاده شده برای خواربار آوردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به امتیار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند که بیرون آمدن شیر سرخ یا شیربا خون عادت وی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منغر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن خون و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(مُ مَغْ غِ)
بسر ممغر، غورۀ همرنگ گل سرخ. (منتهی الارب). غورۀ خرمابن که همرنگ گل سرخ باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممطار
تصویر ممطار
پر باران، بارانسنج
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی مغ مغوک مغاک دهار دهارش پر از کان زر یکسره (اسدی) شکفت گریستک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مُ))
نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مَ))
مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه، مغاره
فرهنگ فارسی معین
غار وسیع و بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی