جدول جو
جدول جو

معنی ممراج - جستجوی لغت در جدول جو

ممراج
(مِ)
درهم آمیخته کار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنکه کارهای وی درهم آمیخته و نااستوار است. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که بر بچۀ ناپخته افکندن خوی کرده باشد. (منتهی الارب). ماده شتر خوی کرده بر بچه افکندن. (ناظم الاطباء). ماده شتری که عادت به امراج (انداختن بچه) دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهراج
تصویر مهراج
(پسرانه)
نام رایج پادشاهان هندوستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معراج
تصویر معراج
(پسرانه)
بالارفتن، عروج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ممراض
تصویر ممراض
آنکه بسیار مریض شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معراج
تصویر معراج
مفرد واژۀ معارج و معاریج، عروج، بالا رفتن، در تصوف پیوستن روح به عالم غیب و مجردات، جمع معارج و معاریج، نردبان، پلکان
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
کسی که سخن را به دروغ آمیزش دهد. ج، شماریج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین زود گیاه روینده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین زود گیاه رویاننده. (آنندراج). زمین تربر. (مهذب الاسماء) ، چشم بسیاراشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب نیک شادمان و خرامنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسب نشاطی. (مهذب الاسماء). اسب نشیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه بسیار بیمار می گردد. (ناظم الاطباء). مرد سخت بیمارغنج. (منتهی الارب). بسیاربیماری. (دهار) (آنندراج). بیمارغنج. (صراح). بیمارگن. (مهذب الاسماء). بیمارناک. همیشه بیمار. بیمارژون. آنکه در برابر بیماریها ایستادگی و مقاومت نتواند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و در این ناحیت (بیهق) مردم ممراض کمتر بود. (تاریخ بیهق). چون مزاج ممراض که هرچند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. (مرزبان نامه ص 115). هرچه از آن جمله سریعالزوال بود مانند... خشم حلیم و صحت ممراض و غم و اندوه منبسط طبع و خجلت و حیا، آن را حال خوانند. (اساس الاقتباس ص 44)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خرمابنی که غوره افکندن عادت وی باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ شتاب رو. (منتهی الارب). ماده شتر شتاب رو. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ماده شتری که سریع رفتن و پیش افتادن عادت وی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چراگاه فراخ آب و علف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خصیب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مه راجه. مهاراجه. راجۀ بزرگ. و آن لقبی است فرمانروایان نواحی هند را. نام پادشاه هند. پادشاه هندوستان و هندوان او را مهاراج نامند. (جهانگیری). صورتی از مهاراجه. نام عامی است برای پادشاهان هندوستان. بزرگتر پادشاهان هندوستان را مهراج خوانند. (مجمل التواریخ و القصص) :
این سر و تاج غز و آن کت مهراج هند
این کله خان چین وآن کمر قیصری.
عمعق.
هیبتش تاج از سر مهراج هند انداخته
صولتش خون از دل طمغاج خان انگیخته.
خاقانی.
تاج بربود از سر مهراج زنگ
یارۀ طمغاج خان کرد آفتاب.
خاقانی.
و زابج جزایر جابه می باشد به حدود هند است و پادشاه آنجا را مهراج خوانند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 230)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه که عادت آن چنان باشد که درگذرد از یک سال و بچه ندهد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لیله محراج، شب بسیار سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَهَْ هَُ)
شمرجه. بد دوختن جامۀ کسی را. (ناظم الاطباء). بخیۀ دورادور زدن و بد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد) ، خلط کردن در سخن، نیکو پروردن حاضنه کودک را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند امرج البحرین، ای خلا هما بحیث لایلتبس احدهما بالاخری. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
به معنی قوت یا چاقی، مسکن ممرا که امیر اموری بود و این ممرا همان حبرون است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به حبرون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر اسودبن یعفر:
بالجو فالامراج حول مر امر
فبضارج فقصیمه الطراد.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممراض
تصویر ممراض
همیشه بیمار، بیمار غنج آنکه بسیار بیمار گردد، سخت بیمار: (... چون مزاج ممراض که هر چند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد باندک زیادتی که بکار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد) (مرزبان نامه. 1317 ص 115)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممران
تصویر ممران
مامیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معراج
تصویر معراج
نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراج
تصویر محراج
شب سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمراج
تصویر شمراج
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراج
تصویر امراج
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممراض
تصویر ممراض
((مِ مْ))
سخت بیمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معراج
تصویر معراج
((مِ))
نردبان، پلکان، آنچه به وسیله آن بالا روند، جمع معارج
فرهنگ فارسی معین
صعود، عروج، پلکان، نردبان
متضاد: نزول، هبوط
فرهنگ واژه مترادف متضاد