جدول جو
جدول جو

معنی ممحوض - جستجوی لغت در جدول جو

ممحوض(مَ)
خالص. بی آمیغ. (از آنندراج) : رجل ممحوض النسب، مرد خالص گوهر. (منتهی الارب). گهری. نژاده. رجل ممحوض النسب، مرد خالص نسب. (از اقرب الموارد). رجل ممحوض النسب و الحسب، مرد خالص نسب پاک گوهر. (ناظم الاطباء). اصیل. نجیب. نسیب. پاک نژاد. پاک گهر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ضَ)
خالص. پاک: فضه ممحوضه، سیم بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نقرۀ خالص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ثوب مرحوض، جامۀ شسته. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رحیض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، خوی کرده. (منتهی الارب). تب داری که عرق کرده است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لبن ممخوض، شیر مسکه برگرفته. (ناظم الاطباء). دوغ مسکه برگرفته. (منتهی الارب) (آنندراج). کره و مسکه گرفته شده و دوغ شده. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیزۀ جلاداده، شتر استوارخلقت همواراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتریا اسب یا خر استوارخلقت همواراندام. (از اقرب الموارد). سخت آفرینش استوار کرده شده. (شرح قاموس) ، رجل ممحوص القوائم، مردی که پاهایش از سستی و علت پاک باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مردی که پاهای او از سستی خالص شده است. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوشت رفته و لاغر و گوشت آکنده، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کم گوشت و فراوان گوشت. از اضداد است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، سنان باریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وِ)
حوض سازنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
مغاک که گرداگرد درخت کنند تا از آن آب خورد. (آنندراج) (منتهی الارب). گودی که گرداگرد درخت کنند تا از آن آب خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حُوو)
نقش و نبشتۀ پاک کرده شده و جز آن. ممحی. (از منتهی الارب). پاک کرده شده مثل نبشته و نقش و جز آن. (آنندراج). نبشته و یا نقش پاک کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَحْ حَ)
خالص و بی آمیغ و محض و پاک کرده شده
لغت نامه دهخدا
تصویری از منحوض
تصویر منحوض
نیزه، گوشت رفته لاغر، گوشت آگنده فربه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممروض
تصویر ممروض
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممحض
تصویر ممحض
نابیده خالص کرده محض شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممحض
تصویر ممحض
((مُ مَ حَّ))
خالص کرده، محض شده
فرهنگ فارسی معین