جدول جو
جدول جو

معنی ممتده - جستجوی لغت در جدول جو

ممتده
(مُ تَدْ دَ)
تأنیث ممتد. ج، ممتدات. رجوع به ممتد شود
لغت نامه دهخدا
ممتده
درازنا، مونث ممتد، سوابق ،ممتده، جمع ممتدات
تصویری از ممتده
تصویر ممتده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممتد
تصویر ممتد
ادامه دار، امتدادیافته، کشیده، دراز، به طور ادامه دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
کلوخ گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مدر (= کلوخ) گیرد. رجوع به امتدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَدْ دَهْ)
ستایش شده و تکلف شده در ستایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدد)
کشیده شده و درازشده. (غیاث اللغات) (آنندراج). باامتداد و غیرمنقطع:
مکیان را عز یکی بد صد شده
تا قیامت عزشان ممتد شده.
مولوی (مثنوی).
، دراز. کشیده. طولانی. طویل
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْدِهْ)
ستاینده و تکلف نماینده در ستایش خویش. (آنندراج) (از منتهی الارب). لاف زننده و تکلف کننده در ستایش خویش. (ناظم الاطباء). رجوع به تمده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دَ)
تأنیث مرتد. رجوع به مرتد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ نَ)
کشیدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درنگ داشتن وام را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مماطله. (از اقرب الموارد). مماتنه. رجوع به مماتنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دَ)
زنی که در حال عده است. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهْ)
ممتله العقل، بی خرد و عقل رفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجل ممتله، مرد بی خرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آنکه می کشد و امتداد می دهد، طولانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
گیرنده یا رباینده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به امتداش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از امتداح. ستایش کننده. (آنندراج). ستاینده. (از منتهی الارب). ستایش کننده و ستاینده، زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ. (ناظم الاطباء). زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ گردنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتداح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَدْ دَ دَ)
کشیده. کشیده شده. دراز: اًنها علیهم مؤصده. فی عمد ممدده (قرآن 8/104- 9) ، آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده در عمودهای دراز. (کشف الاسرار میبدی ج 10 ص 608)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
میتد. میخکوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چوب کوب. (مهذب الاسماء). و رجوع به میتد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
کشیده شده و دراز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتدح
تصویر ممتدح
ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممهده
تصویر ممهده
مونث ممهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
((مُ تَ دّ))
امتداد یافته، کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
دنباله دار، پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام
متضاد: منقطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد